به فقیر هایی بنگریم که از ما پولدارترند ! و پولدار هایی که از ما فقیرترند .. پس دیگه غصه نخورید .. جمله سنگین بود کمرم رگ به رگ شد
- آیا میدانید....
ایران دومین کشور غمگینه جهانه؟؟
.
.
.
.
.
.
دوستان یه همت کنید،یکم دیگه ناله کنیم اول میشیم.
.
.
.
.
نخند ؛ سوم میشیمااا!!
البته خودم اعتقادی بهش ندارم چونکه میبینم ما ایرانی ها در بدترین شرایط هم شادیم . نشونه اش هم جوک هامونه که تو همه زمانها در میاد
----------------------------------------------------------------------
نام اعدادنجومی وتعدادصفری که پشت عددشون هست رو تا حالا شنیده بودی؟
شاید تا الان نهایتاً تیلیاردر رو شنیده باشید!
حالا دقت کنید:
تعدادصفر نام
6 میلیون
9 میلیارد
12 بیلیون
15 بیلیار
18 تیریلیون
21 تیریلیار
24 کیزیلیون
27 کیزیلیار
30 سینکلیون
33 سینکلیار
36 سیزیلیون
39 سیزیلیار
42 سیتلیون
45 سیتلیار
48 ویتلیون
51 ویتلیار
54 تیفلیون
57 تیفلیار
60 دیشلیون
63 دیشلی
اینارو بدونیم بد نی ، آمادگی داشته باشم دیدی فردا یکی یک دیشلی اختلاس کرد حداقل بدونیم پولاش چند تا صفر داشته
از کوروش بزرگ پرسیدند:
چرا زنان شما پوشش سر ندارند
کوروش فرمود:
پوشش بانوی سرزمین من , "پلک های مردان" سرزمینم است.
وقتی که راه نمیروی،نمی دوی، زمین هم نمی خوری و این"زمین نخوردن" محصول سکون است نه مهارت... .
وقتی که تصمیمی نمیگیری، کاری نمیکنی ، اشتباه هم نمیکنی و این "اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب.....
خوب بودن به این معنی نیست که درهای تجربه را بر خود ببندی و فقط پرهیز کنی...
، خوب بودن در انتخابهای ماست که معنا پیدا میکند و شکل میگیرد.....
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﻦ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ :
.. ﺍﺯ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻞ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺑﺸﯿﻢ .ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ 10 ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﻨﻢ ،ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ 2 ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺧﺒﺮ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﮐﺸﺘﯽ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ .ﺩﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﻨﯿﺮ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ. !
ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﻡ..
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﻭ ﺁﻟﻤﺎﻧﯿﻬﺎ.....
در سال 1939 وقتی مسئولین شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه بسته بندی آنها برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک میشد
انسان بودن و انسان دوستی محصور به هیچ دین و کشوری نیست...
ﺳﻼﻡ ﺣﺎﺟﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻟﺶ ﻫﻮﺱ ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻌﺒﻪ ﮐﺮﺩ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻟﺒﯿﮏ ﮔﻔﺘﯽ ﯾﻪ 30 میلیون ﺗﻮﻣﻨﯽ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﺪ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ؟ ﺁﻧﺠﺎ ﺁﻗﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯼ ؟؟؟ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ، ﺩﯾﻨﺖ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪ، ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯾﺖ رﺍ ﺑﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺯﺩﯼ؟ !ﺣﺎﺟﯽ ﺳﻮﻏﺎﺗﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻮﯼ ﻧﺪﺍﻣﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ؟ !ﺣﺎﺟﯽ، ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺍﻋﻼﺳﺖ؟ ﺣﺎﺟﯽ ﻋﺠﺐ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺳﻔﯿﺪﯼ؟ چه عرق چین سفیدی !!! ﺳﻔﺮ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﺟﯽ؟؟ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ . ؟؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺣﺎﺝ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻭﻟﺨﺮﺟﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺭﯾﺰ ﮔﺮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺣﺎﺟﯽ ﺟﺎﻥ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻗﺎ ﺭﺿﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﮐﻠﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ
ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺗﺎ ﺧﺮﺝ ﻋﻤﻞ ﺯﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ؟؟؟ ﺩﺧﺘﺮﺵ 3 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍﺳﻤﺶ ﻫﺮﻣﺎﻩ ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻃﻔﻠﮑﯽ ﻫﺎ ﻫﻔﺘﻪ ﻗﺒﻞ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 3 ﺳﺎﻝ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺣﺎﺟﯽ ﺷﻨﯿﺪﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﮐﺒﺮ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻫﺮﺷﺐ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ؟؟؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﺎﻡ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﻫﯽ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻏﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯼ ﺣﺎﺟﯽ؟؟ به جوونا گفتی با پس گردنی رد شون کنن!! یکی از اون بچه ها دختر کوچیک مرحوم حسن آقا جوشکار بود که پارسال از چوب بست افتاد و مرد!!! حاجی اصلا میدونی غیرت چیه؟؟
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود!
بزرگ شدیم و فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت، آنطور که مادر گفته بود!
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست...
بزرگ شدیم...
به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود!
و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته...
بزرگ شدیم و یافتیم که مشکلاتمون دیگر در حد یک شکلات، یک لباس یا کیف نیست...
و این که دیگر دستهایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور از پیج و خم های زندگی!!!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم، بلکه والدین ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند!
و یا هم اکنون رفته اند...
خیلی بزرگ شدیم وقتی فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود
غضبش عشق بود
و تنبیه اش عشق...
خیلی بزرگ شدیم وقتی فهمیدیم پشت لبخند پدر خمیدگی قامت اوست!
عجیب دنیایی ست
و عجیب تر از دنیا چیست و چه کوتاه ست عمر
معذرت میخواهم فیثاغورس!
پدر سخت ترین معادلات ست!
معذرت میخواهم نیوتن!
راز جاذبه، مادر است!
معذرت میخواهم أدیسون!
اولین چراغهای زندگی ما، پدرو مادر هستند...
پسرک جلوی خانمی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم، تو رو خدا یه شاخه گل بخرید
زن در حالی که گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد!
پسرک گفت، زیباست، چه کفش های قشنگی دارید !
زن لبخندی زد و با غرور گفت : بله، برادرم برایم خریده است، دوست داشتی جای من بودی ؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت :
نه، ولی دوست داشتم جای برادرت بودم، تا من هم برای خواهرم کفش میخریدم …
"فاصله تفاوت دیدگاهها!"
" ایران سال ١٤٤٤ "
اخبار ۲۰:۳۰
(خبر 1)
قیمت هر سکه طلا امروز در بازار با 15 میلیون تومان کاهش به یک میلیارد و چهل میلیون تومان رسید.
(خبر 2)
مدیرعامل سایپا اعلام کرد : نود و نهمین مدل پراید با نام پراید XD-870-PL Q آماده عرضه به بازار است که نسبت به مدل قبلی تحول زیادی داشته. طول آنتن آن 12 سانتی متر افزایش داشته و چراغ ترمز آن هم پررنگتر شده است و فقط 95 میلیون تومان گران تر است.
(خبر 3)
وام ازدواج با رشد چشم گیری از 3 میلیون به سه و نیم میلیون تومان افزایش یافت.
(خبر 4)
آقای محمدحسین ظریف (نوه محمدجواد ظریف) با خانم سلینا اشتون (نوه کاترین اشتون) برای هفت هزارمین بار دیدار کردند، دو طرف، فضای مذاکرات را خوب توصیف کردند.
قرار است تا شش ماه دیگر مذاکرات نهایی صورت گیرد.
کاش کسی یاد معلم ها میداد...
اول مهر ، شغل پدر ها را نپرسند....
وقتی هنوز احترام به همه ی شغل ها و افتخار به همه ی پدر ها را یاد دانش آموزانشان نداده اند....
حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم میخورد بماند..!!
لطیفه جالبی بین مردم برزیل رواج دارد که نگرشی در قبال کارهای دولتی به دست میدهد.
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ میدهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ میدهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.
منبع: کتاب توسعه یا چپاول
نوشته : پیتر اوانز