می شود لج نکنی پنجره را باز کنی ؟
صبح زیبای مرا با غزل آغاز کنی ؟
آه ای آتش آوار شده روی سرم
به خدا لج بکنی از همه لج باز ترم !
می شود با غزلی از تو بگویم ،امشب ؟
لب و چشمان تو را سخت ببویم امشب ؟
غزلی ساخته ام ، مثل غزل های شما
غزلی مثل در و پنجره ای رو به تو ، وا
غزلی قافیه اش دوست ، ردیفش باران
غزلی ساده تر از ایل و دهاتت ، آسان
راستی از تو و از پنجره هامان چه خبر ؟!
از غزل خواندن و از خاطره هامان چه خبر ؟!
از همان شور دل انگیز که در ایوان ماند ؟
مثنوی های صمیمانه که در دیوان ماند ؟
راستی از من و از خاطره هایم بنویس
از همان حس غریبانه برایم بنویس
راستی مثل قدیم از تب من می گویی ؟
غزل از زمزمه های لب من می گویی ؟
آری آری شب و روز از تب تو می گویم
غزل از زمزمه های لب تو می گویم
از همان زمزمه هایی که پراز نفرینند!
گرچه تلخند ولی از دهنت شیرینند !
آری آری غزل از دوست سرودن زیباست
با خیال لب تو شیفته بودن زیباست!
نام خوبی و شب و روز به لب های منی
نکند نام مرا از دل خود خط بزنی ؟
عاشقی پیشه کن از دور مرا باز ببین
نکند مطلع شعرتو نباشم پس از این
من همیشه با تو و عشق توام