آفریدگارم را دوست دارم
همه یکسر نهال اوییم
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
آدم ها ۳ دسته اند:
یکی به زور نون میخوره
یکی با زور نون میخوره
اون یکی هم اصلا نون نمیخوره
گلچین۱۰ جمله زیبا از استاد الهی قمشه ای:
۱-قرار نیست در کاری عالی باشید تا آن را شروع کنید
قرار است آن را شروع کنید تا در آن کار عالی شوید...
۲-اعتماد ساختنش سالها طول میکشد ، تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد...
۳- ایستادگی کن تا روشن بمانی ؛شمع های افتاده خاموش می شوند...
۴- دوست بدار کسی را که دوستت دارد حتی اگر غلام درگاهت باشد؛دوست مدار کسی را که دوستت ندارد حتی اگر سلطان قلبت باشد...
۵- هیچ کدام از ما با “ای کاش”، به جایی نرسیدهایم...
۶- “زمان” وفاداریه آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ...
۷- همیشه یادمون باشه که نگفته هارو میتونیم بگیم
اما گفته هارو نمیتونیم پس بگیریم …
۸- خودبینی، دیدن خود نیست،خودبینی، ندیدن دیگران است...
۹- هیچ آرایشی شخصیت زشت را نمی پوشاند !
۱۰- آدمـها را به انــدازه لــیاقــت آنها دوست بدار و به انــدازه ظــرفــیت آنها ابراز کــن...
همسایمون رفته واسه باغش بیست میلیون داده سگ خریده که دزد نیاد
.
.
خود سگه رو دزدیدن!
.
.
ایران مهد دلیران، ایران سرای شیران!!
ﭘﺴﺮ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺖ .ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺎﺭﺵ
ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ . ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺷﮑﻼﺗﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﮔﻔﺖ 50 ﺳﻨﺖ
. ﭘﺴﺮﮎ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻤﺮﺩ ﺑﻌﺪﭘﺮﺳﯿﺪ ﺑﺴﺘﯽ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺰﻫﺎ ﭘﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩﺍﯼﻧﯿﺰﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ
ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ
ﮔﻔﺖ :35 ﺳﻨﺖﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ .
ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩﻭﺭﻓﺖ, ﭘﺴﺮ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ
ﮐﺮﺩ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ..ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ
ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﯿﺰ ﺭﻓﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵﮔﺮﻓﺖ , ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺩﺭﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ
ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺧﺎﻟﯽ 15 ﺳﻨﺖ ﺍﻧﻌﺎﻡﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺷﮑﻼﺗﯽ ﺑﺨﺮﺩ
.ﺁﺭﯼ ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ،ﺑﺮﺧﯽ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ
ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ, ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ
از ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺰﺭﮒ است...
ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﮋﻭﻫﺸﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﻍ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺭﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ 6 ﭘﻠﻪ ﻭ ﺩﺭ 4 ﺳﻮ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺍﯾﻦ ﭘﻠﮑﺎﻥ 24 ﺗﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﯾﻦ 24 ﺍﺷﺎﺭﻩ به 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ دارد. ﻋﺪﺩ 4 ﻧﯿﺰ ﮐﻨﺎﯾﻪ ﺍﺯ 4 ﻋﻨﺼﺮ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺁﺏ ﺑﺎﺩ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﮐﻮﺭﻭﺵ، ﺩﺭ ﭘﻠﮑﺎﻥ ﻫﻔﺘﻢ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ 7 ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻮﺭﻭﺵ 7 ﭘﻠﻪ ﺭﺳﺎﯾﯽ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ، ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
و اما ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮ ﺁﻣﺪﻥ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺮ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﻧﻮﺭ ﺑﺘﺎﺑﺪ.
(ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺵ ﺑﺒﺎﺭﻩ)
ﺟﻮﺷﯿﺪﻥ ﺁﺏ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻓﻠﺴﻄﯿﻦ ﻫﻤﺪﺍﻥ
ﺣﺎﺷﯿﻪﻫﺎﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺩﺭﺧﺖ، ﺍﺯ ﺁﺏ ﺁﻥ ﺑﻄﺮﯼﻫﺎ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻔﺎﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺑﺎ ﺷﺴﺘﻦ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺭﻭ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭﺿﻮ ﺗﺒﺮﮎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ … .
ﯾﮏ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺴﻮﻭﻝ ﺩﺭ ﺷﺮﮐﺖ ﺁﺏ ﻭ ﻓﺎﺿﻼﺏ ﻫﻤﺪﺍﻥ ، ﺭﺩ ﺷﺪﻥ
ﻟﻮﻟﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺁﺏ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﺮﮐﯿﺪﮔﯽ ﻟﻮﻟﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ
ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ «ﺷﻔﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ» ﻣﺸﻐﻮﻟﻨﺪ .
ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ
ﺁﺏ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺗﺮﮐﯿﺪﮔﯽ ﻟﻮﻟﻪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ:
ﺁﻗﺎ، ﻟﺪﻓﻦ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ ﻣﺎ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻧﮑﻦ !!!!!
اگر بتوانی بخندی و بخندانی ،
آموخته ای که چگونه نیایش کنی ...
هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد ،
هر بافت وجودت از شادی بلرزد ،
به آرامشی عظیم دست می یابی .
کسی میتواند بخندد ،
که طنز آمیزی و بازیهای روزگار را میشناسد .
کوتاه ترین راه
برای گفتن دوستت دارم ، لبخند است!!
یادتون باشه آدمهای خندان و شاد به خداوند شبیه ترند ...
لحظاتتان پرازخنده..
سخت است برای کسی که اتش گرفته توضیح بدهی که نباید بدود.
دنیا ،به شایستگی هایت پاسخ میدهد نه به ارزوهایت، پس شایسته ی ارزوهایت باش.
چه بسیار انسانها دیدم تنشان لباس نبود و چه بسیار لباسها دیدم که درونش انسانی نبود
هر فردی بهترین هم که باشد ، اگر زمانی که باید باشد ، نباشد همان بهتر که نباشد...
هرگز منتظر فردای خیالی نباش، سهمت را از شادیهای زندگی، همین امروز بگیر...
زندگی پانتومیم است، حرف دلت را به زبان اوری باخته ای...
سکوت دوستی است که هرگز خیانت نمیکند...
به هر کس نیکی کنی او را ساخته ای، و به هر کس بدی کنی به او باخته ای، پس بیا بسازیم و نبازیم...ً
.
آب را ول نکنیم شاید آن بالاها آدمی شیک وتمیز بنز خود را دم در می شویدیاکمی بالاتر در حیاطی که ندارد سروته یک نفر دارد استخرش را پرمی سازد!«آب را ول نکنیم»شاید این مایه جان، می رود تا که بشوید در و دیواری را !مردم بالادست، خانه هاشان چه جلایی دارد ! و هواشان، چه هوای ملسی !باغشان غرق گل است، عاری از خارو خسی ،لیک...... مردم پایین دست، «خانه هاشان تنگ است»زندگی شان لنگ است، کاسه شان بی آب است،نانشان هم سنگ است!«آب را ول نکنیم»مردم بالادست، آب را می بلعند،مردم پایین دست، آب را میفهمند
.
داستانی زیبا از مولانا :
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت .
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد :
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای ))
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت !!!!!!
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟!!!!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟!!!!
..................
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند !!!!!
......................
مولانا :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
.
پدری با پسری گفت به قهر:
که تو آدم نشوی جان پدر!
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بیخبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگى گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت: گفتی که تو آدم نشوی!
تو کنون حشمت و جاهم بنگر!
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
جـــامـــی
.
من سر کارم، از این پس کار می خواهم چکار؟
منت آقای پیمانکار می خواهم چکار؟
می خورم اورانیومهای غنی سازی شده
اقتصاد و رونق بازار می خواهم چکار؟
خشک وقتی شد همه دریاچه های کشورم:
جیک جیک مرغ ماهیخوار می خواهم چکار؟
با وجود ریزگرد و دوده و آلودگی
دشمنی بیرحم چون سیگار می خواهم چکار؟
من که معتادم به دود نفت و بنزین و زغال:
آزمایش کردن ادرار می خواهم چکار؟
تا تورم را درون خانه هم حس می کنم
از شما ها شاخص و آمار می خواهم چکار؟
قیمت بنزین نمی ارزد به ماشین داشتن
تا خرم را هست پیکانبار می خواهم چکار؟
چرخه ی تولید تا از بیخ و بن خوابیده است
توی کشور این همه انبار می خواهم چکار؟
با وجود لشکر دلواپسان داخلی
دشمنان تازی و تاتار میخواهم چکار؟
از سرم وقتی کلاه افتاد حالا بی کلاه
ژاکت و پیژامه و شلوار می خواهم چکار؟
منکه خود عمریست توی خواب غفلت مانده ام
کشور همسایه ی بیدار می خواهم چکار؟
دزد وقتی پس نخواهد داد پول بنده را:
اعتراف زنده و اقرار می خواهم چکار؟
"بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست"
یاری از این چرخ لاکردار می خواهم چکار؟
رسول سنایی
.
دیدگاه گورخری در روانشناسی :
از گورخری پرسیدم: تو سفیدی راه راه سیاه داری، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟ گورخر به جای جواب دادن پرسید: تو خوبی فقط عادت های بد داری، یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟ ساکتی بعضی وقت ها شلوغ می کنی، یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت می شی؟ ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی، یا ذاتا افسرده ای و بعضی روزها خوشحالی؟ لباس هات تمیزن فقط پیراهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟ و من دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نپرسیدم!
داشتن دیدگاه گورخری در روانشناسی به این معنی است که آدم ها را مجموعه ای از ویژگی های خوب و بد بدانیم.
زمانی که ما یک سری باید و نباید برای خودمان و دیگران تعریف می کنیم و معیار رفتار دیگران را باید و نبایدهای خودمان قرار می دهیم هیچ گاه شرایط مناسبی برای گفت و گو به وجود نمی آید چون معتقدیم که نگرش درست، نگرش من و راه درست، راه من است و در نتیجه می خواهیم به این نتیجه برسیم که ما برتر هستیم.
پس برای ایجاد رابطه سالم نیاز است که با دیدگاه گورخری به زندگی و روابط نگاه کنیم بدین معنا که آدم ها نه بد هستند و نه خوب.
بیل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمدهاید
این اشتباه شما نیست
اما اگر فقیر بمیرید
این اشتباه شما است
سوآمی ویوکاناندن:
در یک روز اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمیشوید
می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت میکنید
آدولف هیتلر:
اگر تو برنده باشی
نیازی نیست به کسی توضیحی دهی
اما اگر بازنده باشی..... نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی
ویلیام شکسپیر:
سه جمله برای کسب موفقیت
بیشتر از دیگران بدانید
بیشتر از دیگران کار کنید
کمتر انتظار داشته باشید
آلن استرایک:
در این دنیا خود را با کسی مقایسه نکنید
در این صورت به خودتان توهین کردهاید
تونی بلر:
برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست
برنده شدن به معنی
انجام کاری بهتر از دفعات قبل است
توماس ادیسون:
من نمیگویم که هزارر بار شکست خوردهام
من میگویم هزار راه وجود دارد که میتواند باعث شکست شود.
لئو تولستوی:
هر کس به فکر تغییر جهان است
اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست
آبراهام لینکلن:
همه را باور کردن خطرناک است
اما هیچکس را باور نکردن خیلی خطرناکتر است
مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود،
زردآلو هر کیلو 2000 تومن،
هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.
یکی پرسید چرا هسته اش از زرد الو گرونتره؟!
فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.
مرد کمی فکر کردُ گفت، یه کیلو هسته بده .
خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت:
چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،
فروشنده گفت: بـــعـــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!
ببین چه زود اثر کردد
دهخدا
.
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﻣﺴﺘﻢ ﺍﮔﺮ ﻳﺎ ﮔﻴﺞ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﻣﺪﻫﻮﺷﻢ
ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﻭ ﺑﯽ ﭼﻴﺰ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ
ﺧﺮﺍﺏ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺷﻢ
ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻨﻄﻖ ﻫﻴﭻ ﺗﺄﺛﻴﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﻳﮏ ﻭ ﮔﻨﮓ ﻭ ﻻﻝ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﺮﺩﻩٔ ﮔﻮﺷﻢ
ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻣﺎﺩﺭﻡ: ﻣُﺮﺩﻡ
ﺷﻤﺎ ﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﯼ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﺳﺮﺷﮏ ﺳﺎﺩﻩٔ ﺭﻧﺞ ﻓﻼﮐﺖ ﺑﺎﺭﺗﺎﻥ
ﺑﯽ ﺷﺒﻬﻪ ﻣﺪﻳﻮﻧﻢ
ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻮﺝ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ
ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﻝ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﻢ
ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻡ
کارو
.
از خواندن این نوشته فریدون مشیری سرمست می شوید!
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
.
پیام آقای پهلوان مدیر عامل پدیده شاندیز :
اینقدر ملت مابی دقت هستن ..!!!
ما از اولش توی تبلیغاتمون میگفتیم:
شهر «رویایی» پدیده...!!!
شماها فکر کردین واقعیه.!!!
.
چوپان بالای تخته سنگی رفت و به گوسفندان گفت:
با هم باشید و از هم جدا نشوید تا گرگها آسیبی به شما نزنند.
سپس پایین آمد و گله را به طرف کشتارگاه هدایت کرد!
" ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ "
( ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﺪ ﻭ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﺪ )
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۲۶۴ ﻫﺠﺮﯼ ﻗﻤﺮﯼ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ۱۶۸ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺁﺑﻠﻪﮐﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺑﺰﻧﻨﺪ ، ﻓﺎﻟﮕﯿﺮﻫﺎ ﻭ ﺩﻋﺎﻧﻮﯾﺲﻫﺎ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺍﻩ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ ! ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺑﯽﺩﺭﻧﮓ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺑﻠﻪ ﺑﮑﻮﺑﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺩﻭﻟﺖ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ، ﺍﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﯽﮐﻮﺑﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ ﺩﻋﺎﻧﻮﯾﺲﻫﺎ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻧﺪ ، ﺷﻤﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﮐﺎﻓﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ ، ﺷﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺍﻧﺒﺎﺭﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺭﻓﺘﻨﺪ ، ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﺸﺘﻢ ﻣﺎﻩ ﺭﺑﯿﻊ ﺍﻻﻭﻝ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﯼ ﺷﻬﺮ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺁﻥ ﻓﻘﻂ سیصد ﻭ ﺳﯽ ﻧﻔﺮ ﺁﺑﻠﻪ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ، ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ
.
دکتر محسن رنانی اقتصاد دان و عضو هیات علمی دانشگاه :
«جوک بسازیم تا توسعه نیابیم!»
جوک ها؛ مخصوصا جوک های سیاه مثل یک گلوله شلیک شده هستند که توسعه یافتگی هر جامعه ای را هدف قرار می دهند.
جوک های سیاه مثل یک سم رسوب کرده و آرام آرام هویت، غیرت و ارزش های کشور را نابود می کنند. این جوک ها شامل جوک های مذهبی، قومیتی و جنسی می شوند. جوک های سیاه شخصیت ها را ترور می کنند برای مثال درکشور ما محبوب ترین شخصیت فوتبالی یعنی علی دایی ترور شخصیتی می شود اما در انگلستان دیود بکام تکریم می شود و از اول پول هنگفتی به چرخه اقتصادی وارد می شود.
اگر می بینید در کشورما زنان کاندیدا نمی شوند یا مدیریتی کلان را برعهده نمی گیرند، اگر می بینید قدرت ریسک پذیری پایین است و کسی با مردم تعامل مثبت ندارد، علت این است که همه خود را زیر ذره بین میبینندو می ترسند که اگر اشتباهی مرتکب شوند، آماج حملات و جوک های سیاه قرار خواهند گرفت.
اگر جامعه متخصص ساخت جوک های سیاه شد باید نگران این جامعه بود زیرا جامعه به دست خود مردمانش از توسعه یافتگی عقب مانده است.
جوک سیاه اعتماد به نفس، اتحاد و همبستگی ملی را از بین میبرد
.
پیرمردی هر روز تو محله میدید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد
روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!
پسرک گفت پس دوست خدایی چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم...
(دوست خدا بودن سخت نیست)