روزی نه چندان دور در شهری از خاوران،ببچاره مردی با تواضع از همسرش پیاله ای چای طلبید. زن که در پیچ وخم های اینترنت راه می پیمود،بی آن که سر برارد گفت: بعدا. مرد به خشم نیامد که هیچ با تبسمی بر لب گفت:مهربانو کمی سربرآور... زن به عتاب گوشی به گوشه ای انداخت وگفت: '' سر برآرم که چه هیچ میدانی چه قسط ها که عقب افتاده اند.چه قبض ها که پرداخت نشده اند.چه البسه ها که خریداری نکردیم.چه جاهایی که باید اما نرفته ایم.چه هدایا که باید داده اما نداده ایم.چه میهمانی های خوانده را ناخوانده گذاشته ایم.شهریه مکتب دار را هم که نپرداخته ایم.می خواهی سربلند کنم وبه این ها بیاندیشم؟؟'' مرد قانع شد جستی زد ودولیوان چایی بیاورد وسجده ی شکری نمود که : '' بارالها نعمتی اورده ای در منزل ما که هزار زحمت از ما بکاستی. یک داده ات به هزار نداده ات شکر.'' وسپاس شتابان به مخابرات خانه رفت تا چند گیگ حجم هدیه اورد بهر دلجویی... باشد تا عبرت مردان گردد که وقت وبی وقت چایی طلب نکنند ز همسران خویش