یک روز مردی دست بچه ای را گرفت و به آرایشگاه برد. به آرایشگر گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش ، بعد هم موهای بچه را بزن. آرایشگر سر او را تراشید. مرد به آرایشگر گفت تا موهای بچه را اصلاح کنی برمی گردم. آرایشگر سر بچه را هم اصلاح کرد ولی خبری از آمدن مرد نشد. به بچه گفت: چرا پدرت نمی آید؟ بچه جواب داد: او پدرم نبود. آرایشگر گفت: پس کی بود؟ گفت:نمیدانم.در کوچه مرا دید و به من گفت بیا دونفری برویم مجانی اصلاح کنیم.