یه خوشنویس هم هر روز کنار رود تمرین میکرد، ورق که پر میشد مینداخت تو آب. پرسیدن چرا؟ گفت تنبلی میاره، پیش چشمم جمع بشن فکرمیکنم خیلی کارکردم