3 ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯشون ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ...
..
ژیلت یه بار مصرف
باطری کنترل تلویزیون
قوطی پنیر
از قول پروفسور حسابی نقل شده است : روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید : استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟
فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود. من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم
جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد
چند وقت پیش همینجوری یه جمله از خودم نوشتم
گذاشتم تو یه گروه
.
.
.
.
.
.
.
چند وقت بعد:
همون جمله برام اومد آخرش نوشته بود
کوروش کبیر!!!
از وقتی که ایران آمده ام، یعنی در همین چهار ماه اخیر، به صورت روزانه اتفاقاتی افتاده است که هر کدام روح و ذهن من را ولو اندک مستهلک کرده است. مثل قطره قطره آبی که بر روی یک سنگ بریزد. درست است که هر کدام از این قطره ها به خودی خود تاثیر خاصی ندارد، ولی با گذر زمان، همین قطره ها می تواند حفره ی چشمگیری در سنگ ایجاد کند. این همان معنی استهلاک در ذهن من است. این لیست فقط مال 4 ماه است و بسیار مختصر نوشته شده است. موردهای ذکر نشده زیاد است.
از وقتی آمده ام:
- فروشنده جنس ناقص و معیوب
جالبترین عضو بدن انسان مغزه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.که از ابتدای تولد تا زمان مرگ کار میکنه و فقط سر جلسه امتحان و هنگام خطبه عقد از کار میفته
درزندگی نه گل باش که اسیرخاک شوی ونه باران باش که به خاک بیفتی خاک باش که گل از تو بروید وباران بخاطر تو ببارد
آموختم
تلافی کردن از انرژی خودم می کاهد
آموختم
گاهی از زیاد نزدیک شدن فراموش می شوی
آموختم
تا با کفش کسی راه نرفتم راه رفتنش را قضاوت نکنم
آموختم
گاهی برای بودن باید محو شد
آموختم
دوست خوب پادشاه بی تاج و تختیست که بر دل حکومت می کند
آموختم
از کم بودن نترسم اگر کم باشم شاید رهایم کنند ولی زیاد که باشم حیفم می کنند
آموختم
برای شناخت آدمها کافیست یکبار بر خلاف میلشان عمل کنم.
ازخدامیپرسن وقتی خودت تقدیر وسرنوشتو رقم میزنی پس چراآرزو رو واسه آدما گذاشتی؟خدامیگه شاید توتقدیرش نوشتم هرچه آرزوکرد..