یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست ؟
روز بعد او یک کتاب قدیمی آورد و به من گفت این برای توست
با تعجب گفتم : اما این کتاب خیلی با ارزش است ،
تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم
گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم .
چند روز بعد پدرم روزنامه ای آورد ، نگاهی به آن انداختم
و به نظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست ،
برای شخص دیگریست و موقتا می توانی آن را داشته باشی
من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت
را از دست بدهم در همین گیرودار پدرم لبخندی زد و گفت:
حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج در چیست ؟
در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف
شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما
ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت
خواندنش هست به حال خود رهایش می کنی