پست های تلگرام

مطالب و طنز های زیبا برای تلگرام و معرفی گروههای تلگرام و پست برای تلگرام

پست های تلگرام

مطالب و طنز های زیبا برای تلگرام و معرفی گروههای تلگرام و پست برای تلگرام

قضاوت

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»
زندگی هم همینطور است.
وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از چه زاویه ای در حال نگاه کردن هستیم .
به‌جای قضاوت کردن شاید لازم است قبلا چشمان خود را تمیز کنیم !...

مادر2

مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری،باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت:چه بیماریی؟
گفت :الزایمر...
گفت:چی هست...
گفت:"یعنی همه چیو فراموش میکنی..."
گفت انگار خودتم همین بیماریو داری...
گفت: چطور؟
گفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر...
...
برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...
گفت:برای چی؟
گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت:
"من که چیزی یادم نمیاد...."

جملات بامزه ی فامیل دور در کلاه قرمزی 93:



- من دستم بنده،پنج دقیقه احترام خودتو نگه دار!

- یه وقتایی حسش نیست غصه بخوری،غصه رسما تورو
می‌خوره!

- بیشترین شکست هایی که تو زندگیم خوردم بخاطر دروغهایی بود که باید میگفتم و نگفتم!

- شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه،بدشانسی دستش رو از رو زنگ بر نمیداره،بدبختی هم که کلا کلید داره !

- وقتی توی یک رابطه دچار احساسات شدید شدی، بدون خودت نیستی،خر درونته!

- انقدر الکی خندیدم که وقتی ناراحتم کسی جدیم نمیگیره!

- آقای مجری ما بی تربیت نیستیم،تربیت داریم منتها صلاح نمیدونیم ازش استفاده کنیم!

- بعضی ها اینقدر قشنگ دروغ میگن،آدم حیفش میاد باور نکنه!

- بطور مشکوکی داره بهم خوش میگذره،فکر کنم دارم میمیرم!

- یه عده آدم هستن که میفهمن که نفهمن اما نمیفهمن که میفهمیم نفهمن!

- باور کنید بعضی وقتها "باشه مرسی " یعنی خفه شو!

- من نظرمو به کسی تحمیل نمیکنم،اما کسی که نظرش با من مخالف است خر است،تمام شد رفت!

خداى من دوست انسانهاست

مادرم میگفت: شنیدم پسر همسایه خیلى مومن است
نمازش ترک نمى شود

زیارت عاشورا میخواند

روزه میگیرد

مسجد میرود

خیلى پسر با خداییست

لحظه اى دلم گرفت......در دلم فریاد زدم باور کنید منم ایمان دارم

دستهاى پینه بسته پدرم را دستهاى خدا میبینم

زیارت عاشورا نمى خوانم ولى گریه یتیمى در دلم عاشورا به پا میکند

به صندوق صدقه پول نمى اندازم ولى هرروز از آن دخترک فال فروش فالى را میخرم که هیچ وقت نمیخوانم

مسجد من خانه مادر بزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلى دلش شاد میشود

براى من تولد هر نوزادى تولد خداست و هربوسه اى تجلى او

مادرم، خداى من و خداى همسایه یکیست فقط من جور دیگرى او را میشناسم و به او ایمان دارم

خداى من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها


با عرض معذرت از چینیان

زشت است اینکه گیره سر از چین بیاوریم
کبریت های بی خطر از چین بیاوریم

آورده ایم هرچه شما فکر می کنید
چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم

هرچند توی کشور ایران زیاد هست
ما می رویم گورخر از چین بیاوریم

آورده ایم ما نمک از ساحل غنا
پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم

هی نیش می زنند و عسل هم نمی دهند
زنبورهای کارگر از چین بیاوریم

حالا که خشگلان همه رقاص گشته اند
صد واجب است شافنر از چین بیاوریم

خشکیده است پس بدهیدش به روسیه
دریای خشگل خزر از چین بیاوریم

تا اینکه جمعیت دو برابر شود سریع
باید که دختر و پسر از چین بیاوریم

حالا که نیست کار بزان پای کوفتن
ما می رویم گاو نر از چین بیاوریم

یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند
باید گدا و در به در از چین بیاوریم

گویند سرّ عشق نگویید و نشنوید
ما می رویم لال و کر از چین بیاوریم


با عرض معذرت از چینیان

منبر و دار

میگن منبر را از چوب درخت گردو میسازند که بسیار محکم و با کیفیت است درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب سایه و بار خوبی هم دارد
اما درخت چنار میوه ندارد سایه درست حسابی هم ندارد ازش چوبه دار میسازند دعوای این دو درخت در باغ شنیدنیست!:
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه میکنی بی بار

نه مگر ننگ هر درختی تو
کز شما ساختند چوبه دار

پس بر آشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار


گفت گر منبر تو منبر بود
کار مردم نمی کشید به دار

پول

یه جوری میگن پول میخای چیکار؟ تنت سلامت ! که انگارهمه ی این خرپولا قطع نخاع هستن!!!

سیزده درد مشترک

سیزده درد مشترک ایرانیان به مناسبت سیزده روز نوروز پرده برداری میشود:

1 - ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﺨﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ *.
*
2 - ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻠﯽ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ *.
*
3 - ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻣﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺑﺰﻧﯿﻢ *.
*
4 - ﺑﻪ ﺑﺪﺑﯿﻨﯽ ، ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺩﺍﺭﯾﻢ *.
*
5 - ﻧﻮﺍﻗﺺ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﻓﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ *.
*
6 - ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻓﻀﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ‏« ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ‏» ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ *.
*
7 - ﮐﻠﻤﻪ ﯼ ‏«ﻣﻦ ‏» ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ‏« ﻣﺎ ‏» ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ *.
*
8 - ﻏﺎﻟﺒﺎً ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ *.
*
9 - ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ *.
*
10 - ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﻋﺎﺟﺰﯾﻢ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ *.
*
-11 ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ *.
*
12 - ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ *.
*
13 - ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯼ 90 ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ *.

.

پیرمرد

پیرمرد ی چند جمله جالبی گفت که حیفم اومد به شما هم نگم :
 زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده می مونه
بخوری تموم میشه
نخوری حروم میشه
از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشه . . .

به خاطر بسپاریم
اشتباه کردن ، اشتباه نیست در اشتباه ماندن اشتباه است!
***********************
مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی ؟ رود گفت : گذشتم
***********************
سه چیز را فراموش نکن:
به همه نمی‌توانی کمک کنی!
همه چیز را نمیتوانی عوض کنی!
و همه تو را دوست نخواهند داشت!
***********************
صبر یعنی واکنش در بهترین فرصت نه اولین فرصت!
***********************
همیشه به خاطر داشته باش هر گاه به قله رسیدی همزمان در کنار دره ای عمیق قرار داری!
***********************
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم!
***********************
عشق در لحظه پدید می‌آید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است!
***********************
قابل اعتماد بودن ارزشمندتر از دوست داشتنی بودن است!

آزاد

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
 جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

ثروت های دوازده گانه


هرگز فکر نکنید با داشتن پول زیاد شما ثروتمند خواهید بود.در دنیای امروزی ثروت فراتر از پول است. ناپلون هیل در کتاب کلید طلایی 12 نوع ثروت را معرفی می کند که داشتن آنها ما را ثروتمند میکند. این ثروت های دوازده گانه عبارتند از:
 1.رویکرد ذهنی مثبت. 2.تندرستی واقعی. 3.هماهنگی در روابط انسانی. 4.رهایی از ترس. 5.امید به موفقیت. 6.نیروی ایمان. 7.اشتیاق به بخشش و سهیم شدن داشته های خود. 8.عشق ورزیدن به کار. 9.تعصب نداشتن به همه موضوعات. 10.انضباط شخصی. 11.توانایی درک دیگران. 12.امنیت اقتصادی.

جملات سنگین


گنجشکی که از مترسک بترسد،از گرسنگی میمیرد
(چگوارا)

شکست آن نیست که زمین بخوری، آن است که نتوانی بلند شوی
(گاندی)

اتوبوس از مینی بوس بزرگتر است
(احمدی نژاد)

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔریست



 ۱۶۸ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ بعد ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ علمای دینی ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ورود ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ !
اﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ واکسن ﺁﺑﻠﻪ نزند ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ ملاهای نادان بر ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿشتر بود، پولدارها ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ دیگران نیز در خانه ها پنهان میشدند.
پس از مدتی چند نفر را آوردند ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪانشان ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ.
ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺧﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ به امیر کبیر ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ نادانی مرده اند.

اﻣﯿﺮ کبیر ﮔﻔﺖ : ﻣﺴﺌﻮﻝ نادانیشان ﻧﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ به اندازه کافی ﻣﺪﺭﺳﻪ ساخته بودیم ملاها ﺑﺴﺎﻃﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ کرده بودند.
دوران افول و عقب ماندگی ملتها زمانی شروع شد که
; جای اندیشیدن را "تقلید" ,
جای تلاش و کوشش را "دعا" ,
جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را "قناعت"
و جای اراده برای رفتن و رسیدن را "قسمت" گرفت ........

کفن

فروش کفن ضد عذاب قبر 370 دلار ناقابل!
جوبلی احمد هوجا که یکی از عالمان دینی و خطیبان مشهور در ترکیه است در دکان (فروشگاه) اینترنتی خود کفن های ضد عذاب قبر به قیمت 370 دلار میفروشد،قیمت یک کفن معمولی در ترکیه 70 لیر است.
او گفته روی این کفن ها از پوست آهو ادعیه ها و اسماء الهی نوشته شده که مرده را در شب اول قبر از عذاب الهی دور می کند و از عذاب شب اول قبر کم می کند!!
http://www.asriran.com/fa/news/377931
منتظر محصولات جدید ما مانند تله کابین عبور از پل صراط، جلیقه ضد آتش جهنم و امثالهم هم باشید


به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سرانجام بد داشتیم

فرزند

✅از روانشناسی پرسیدند بهترین الگو برای پیروی چیست ؟
گفت :کودکان بهترین الگو هستند .
گفت :کودکان که هیچ نمی دانند .
گفت :::
سخت در اشتباهید .
✅کودک چهار خصوصیت دارد که نباید هیچگاه فراموش کرد ....
⚪اول اینکه ''
بی دلیل همیشه شاد هستند .
⚪دوم اینکه
همیشه سرشان به کاری مشغول است .
⚪و سوم ...
وقتی چیزی را میخواهند تا بدست نیاورند دست از اصرار بر نمی دارند.
⚪و سرانجام اینکه .....''
براحتی ''''''''''''
''گریه می کنند .'''

✅امروز یه چیز جدید یاد گرفتم..بد نیست برای شما هم بنویسم:
✅معنی فرزند چیست؟
فرزند ترکیب دو واژه است..
⚪"فر" به زبان زرتشت به معنی شکوه
⚪و "زند" به معنی زندگی است

✅و فرزند یعنی
 "شکوه زندگی"..

قلم قاضی

ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ :
ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ...

مادر

واقعا ارزش خوندن داره....!

کودکی که اماده تولد بود،نزد خدا رفت وپرسید:میگویندفردا مرا به جایی دیگر برای زندگی میفرستید،اما من چگونه میتوانم دوری شما را تحمل کنم؟؟؟خداوند پاسخ داد:فرشته ای با تو خواهم فرستاد.اما کودک که همچنان احساس دلتنگی میکرد با بغض آکنده از عشق گفت:اما هرگاه دلم برای شماتنگ شد چه کنم؟چگونه میتوانم با شما صحبت کنم؟؟؟خداوند اورا نوازش کرد وگفت: فرشته ات دعا کردن وعشق را به توخواهدآموخت.کودک دوباره بهانه گرفت وادامه داد: اما من همیشه از غم دوری شما در عذاب خواهم بود.خداوند لبخندی زد و گفت:فرشته مهربان من همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد وراه بازگشت به آغوش مرا به تو خواهد آموخت.گرچه من همیشه در کنارتو هستم.در آن هنگام بهشت ارام بود،اما صدایی از زمین شنیده میشد کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا من فرشته ام را با چه نامی میتوانم صدا کنم ؟؟؟
خداوند پاسخ داد : <<<مادر>>>
به سلامتیه همه مادرا

گاج

دیگر نگران شب اول قبر نباشید!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 
 .
گاج منتشر کرد.
مجموعه سوالات شب اول قبر با پاسخ های طبقه بندی شده

معرفی۵شیرزن پر افتخار ایران باستان

معرفی۵شیرزن پر افتخار ایران باستان
..
1
یوتاب:
سردار زن ایرانی که خواهر آریو برزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است.
از او به عنوان شاه آتروپاتان(آذربایجان)در سالهای20قبل میلاد تا20پس از میلاد یاد شده است.
وی در راه وطن کشته شد و نامی جاوید از خود برجای گذاشت.
2
آرتمیز:
نخستین و تنها زن دریا سالار جهان تا به امروز،او به سال480پیش میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میکرد.
تاریخ نویسان یونان اورا در زیبایی ،متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.
آرتمیس نیز درست میباشد.
3
آتوسا:
ملکه بیش از 28کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش.در لشگر کشی های داریوش یاور فکری و روحی وی بوده.
4
آرتا دخت:
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی.
5
آزرمی دخت:
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631میلادی.او دختر خسرو پرویز بود که پس از گشتاسب بنده،بر چندین کشور آسیایی پادشاهی میکرد.
سی و دومین پادشاه ساسانی بود.

درشکه


وقتی دیدم درشکه را اسب میکشد و انعام را درشکه چی میبرد و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند تا کم ببیند و کم بخورد و دم نزند!
همه چیز را فهمیدم...
تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردم نگون بختی که روی گنج نشسته اند ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج میبرند!

"صادق هدایت"

درک

ما یه معلم داشتیم خیلی بچه ها رو درک میکرد .
میگفت : اشکال نداره درس نخونین . جامعه حمال هم لازم داره . !!!!
تا جایی که میدونم اکثرا هم به حرفش گوش دادن !
اکثرا هم الان یا مازاراتی دارن یا پورشه و یا بساز بفروش موفقن .
یه خرخون هم داشتیم که همیشه کتکش میزدیم . اون لیسانس ریاضی گرفت , الان داره مسافر کشی میکنه .
کاش بیشتر کتکش میزدیم , اونم درس نمیخوند الان یه ۲۰۶ داشت حداقل !

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد
عید می آید و اجناس گران خواهد شد
همسرت چند ورق لیست به تو خواهد داد
کل اعضای وجودت نگران خواهد شد
میزنی ساز مخالف دو سه روزى اما
عاقبت هرچه که او گفت: همان خواهد شد
پول را با علف خرس یکى میدانند
فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد؟
کل عیدى و حقوقت به شبى خواهد رفت
برسر جیب بغل، فاتحه خوان باید شد....!!!

داعشى

داعشى جلوى ماشین یک مسیحى وهمسرش را گرفت وپرسید: مسلمان هستى یا مسیحى؟
مسیحى جواب داد: مسلمانم..
داعشى گفت اگر مسلمانى ایه اى از قرآن برایم بیاور..
مسیحى سطرى از انجیل برایش خواند..
داعشى گفت: درست است مى توانى بروى..
بعد ازدورشدن همسرش به او گفت: چراریسک کردى وبه او گفتى مسلمانى شاید مارا مى کشت..
مسیحى گفت: انها اگر قرآن رابلد بودند آدم نمى کشتند
خاطرات خبرنگار فرانسوی در لیبی به همراه خانم فرانسویش..
نقل از شبکه العالم

بیچاره ایم

مریدی بر سرزنان نزد شیخ برفت ، رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد. فغان و ناله از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم. مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است. فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده. پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود. فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم. و مریدان خون بگریستند .

شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟ فرمود : به زنبور بی عسل.عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت. فرمود : واقعیت که داشت . و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.
شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟ فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست. و مریدان از هوش برفتندی

مدیریت

اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود

ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

 

اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا می‌دهند

ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا می‌شود

 ادامه دارد  ادامه مطلب ...

پفک

پفک بسته ای هزار تومن، تازه نصفشم خالیه!
یه زمانی رو زمین پفک می دیدیم جفت پا می رفتیم روش که له بشه و کیف کنیم، الان باید دو دستی از رو زمین برداریمش، پوفش کنیم، بوسش کنیم، بذاریم دهنمون

بیکاری

جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید

مرا استخدام می کنید؟

یارو گفت مدرک چی داری ؟

گفت لیسانس

یاروگفت یه کاری برات دارم حقوقشم خوبه پسره قبول کرد

یارو گفت : ما اینجا میمون نداریم میتونی بری تو پوست میمون تو قفس تا میمون برامون بیاد,

چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود .

پسره توی قفس پشتک وارو میزد از میله ها بالا پائین میرفت .

جو گیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره داد زد کمک

شیره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهانش گفت آبرو ریزی نکن من فوق لیسانس دارم!!

داستان های قشنگ

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان روغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

ایران بزرگترین تردمیل دنیاست

آیا می دانستید :

ایران بزرگترین تردمیل دنیاست؟!!

چون هرچقد بدویی به هیچ جا نمیرسی!!

اگه ورزشی به نام "سگ دو" وجود داشت ما ایرانیا حتما توش می تونستیم یه خودی نشون بدیم... !!!

تخصص

بنظرتون بعضی ها!!!!!!!!!!اختلاس میکنن مال همینه که:

وقتی بچه بودم دعا میکردم که خدا به من یه دوچرخه بده.
بعد فهمیدم که تخصص خدا در دادن چیزهای دیگه است.
بخاطر همین یه دوچرخه دزدیدمو از خدا خواستم که منو ببخشه!

انسانیت

چند وقت پیش با پدر و مادر و برادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها

افراد زیادی اونجا نبودن , 4 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70سالشون بود

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان حدود 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم !!

بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و باخوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشونداده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکردروکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفرمشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم روبهشون بدم ،به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده !!

,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد !!

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود ,

اما

اونجایی خیلی تعجب کردم که امروز با دوستام داشتیم از کنار سینما رد می شدیم که ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر

بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,,

از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو باباخطاب میکنه

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش

به محض اینکه برگشت من رو شناخت ,

یه ذره رنگ و روش پرید

اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,,

همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداشاو جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونمو خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,

,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,,

 همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم

البته اونانمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,,

 پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سربرج برامون نمونده ,,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ماهردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,,

بعد امدم بیرون یه جوری فیلمبازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,


ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادیماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,,

گفت داداشمی ,, پولغذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو نبرم,,

این و گفت و رفت (فک کنم رفت تو افق واقعن !!)

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه

که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به در و دیوار

نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,,

عکس العمل مردم بعد از تاخیر مترو

عکس العمل مردم بعد از تاخیر مترو:


ژاپن 10 ثانیه تاخیر: شکایت از واحد حمل و نقل


ایران بعد 3 دقیقه: مسئولین بی کفایت ، الآن آمریکا بود خود رئیس جمهور میومد اینجا از ما عذر خواهی میکرد.


افغانستان بعد از 30 دقیقه: [آخه مگه افغانستانم مترو داره؟]


چین بعد از یک ساعت:晁盖这遗言好没道理

وضعیت

وضعیت طوری شده که هر کی نیکی می‌کنه پای لرزش هم می‌شینه!

مهنس المانی و مدیر ایرانی

مردی در یک بالن در حال پرواز کردن بود که متوجه شد گم شده است. در حالی که ارتفاع بالن را کم می‌کرد، مردی را دید.

مرد بالن‌سوار فریاد زد: "ببخشید، می‌توانید به من کمک کنید. من به دوستم قول دادم که نیم ساعت پیش او را ملاقات کنم، اما حالا نمی‌دانم کجا هستم."

مرد روی زمین پاسخ داد: "بله. شما در یک بالن در ارتفاع حدود 10 متر از سطح زمین معلق هستید. شما از شمال بین 40 و 42 درجه عرض جغرافیایی و از غرب بین 58 و 60 درجه طول جغرافیایی قرار دارید."

مرد بالن‌سوار پاسخ داد: "شما باید مهندس المانی باشید."

مرد روی زمین گفت: "بله. از کجا فهمیدی؟"

مرد بالن‌سوار گفت: "خوب، همه چیزهایی که گفتی از نظر فنی درست است، اما من نمی‌دانم با اطلاعاتی که دادی چکار کنم و در حقیقت هنوز گمشده هستم."

مرد روی زمین پاسخ داد: "شما باید مدیر ایرانی باشید."

مرد بالن‌سوار گفت: "بله من مدیر هستم، اما از کجا فهمیدی؟"

مرد روی زمین گفت: "خوب، شما نمی‌دانی کجا هستی و نمی‌دانی کجا می‌روی! شما قولی داده‌ای اما نمی‌دانی آن را چگونه عملی کنی و انتظار داری من مشکلت را حل کنم!!

بینوایان

بینوایان

با جلد گالینکور زرکوب

شیک و پیک

چاق و چلِّه

به قیمت

خرج یک ماه بینوایان

به بازار آمد

تا دختر عالیجناب "ایکس"

در ویلای اختصاصی شمال

فصل فصل بخواند

و به گیس کوزت های جهان

قاه قاه

گریه کند!

یه روز

یک روز یه ترکه...

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و
سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو،
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم


یه روز یه رشتیه..

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.


یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد


یه روز یه قزوینی یه...

به نام علامه دهخدا ؛

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد

یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی



تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!!

و اینجوری شادیم

کاش

کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود
کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه جن و پری ، دلهره دم به دم نبود
مادربزرگ قصه هاشو بالای تاقچه می ذاشت
یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا می ذاشت
قصه های قدیمی رو یه جور تازه می نوشت
آدم و حوا رو می برد دوباره می ذاشت تو بهشت

میوه ممنوعه

حضرت آدم و حوا بدجوری ما رو انداختند به دردسر! به خدا راست میگم ! حالا اگه خودتون رو نگه می داشتید و به حرف خدا گوش می دادید و از آن میوه ممنوعه نمی خوردید چی می شد؟ این همه میوه ، از آن ها می خوردید ! اگر شما کمی ، فقط کمی به فکر سرنوشت ماها می کردید ، محال بود این اشتباه بزرگ را انجام بدید . الان ما داشتیم با قالیچه سلیمان از این کله بهشت می رفتیم اون کله ،بدون دود و درد و غم !

اصلا همه چیز از وقتی شروع شد که خدا شما را از بهشت اخراج کرد. در بهشت نه نیازی به سوخت بود ، نه اختراع ماشین ،مه انقلاب صنعتی و ...حتی وقتی غذا می خوردی ، لازم نبود بری دستشویی، یعنی هر کاری می کردی محصول فرعی ناراحت کننده نداشت.

میخوام بگم هر کاری که تو دنیا میکنی حتی با یه هدف خوب ، یه محصول فرعی ناراحت کننده تولید میکنه که بعد از یه مدتی اون محصول فرعیه با تاثیری که میذاره میشه اصل کار! میشه معضل ! میشه آلودگی، میشه بذاخلاقی ،میشه عوارض دارویی و هزار تا محصول فرعی ناراحت کننده دیگه! مثلا بشر ، اینترنت رو اختراع میکنه اما کلی سایت غیر اخلاقی توش فعاله!یا مثلا انرژی هسته ای رو کشف می کنه و بعد میشه هیروشیما و نا کازاکی.

این همه پادشاه ستم کار که در طول تاریخ اومدن ، این همه آدم که که به نا حق در طول تاریخ کشته شدن ، این همه آلودگی هوا ، سوراخ شدن لایه اوزون ، این همه بچه های طلاق ، این همه گونه های جانوری و گیاهی که به دست بشر از بین رفت! این همه دروغ که آدما به هم گفتن ، این همه گناه که در سطح زمین شد..واااااااااااای خدای من!! همه و همه به خاطر اینه که : پدربزرگ و مادر بزرگ نازنینم! شما نتونستین از یه میوه بگذرین؟ آخه چـــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟!

با خوردن میوه ی ممنوعه ، همه تبعید شدیم زمین . حالا حدس بزن خدا روز قیامت وقتی ببینه ما این همه زدیم ، زمین و زمان و تاریخ رو درب و داغون کردم ، ما ها رو کجا می فرسته..

الاغ و یارانه

مردى جیره غذای الاغش را نصف کرد ولی الاغ مثل قبل کارمیکرد.
مرد بازهم جیره ی الاغ را نصف کرد، الاغ بازهم کارکرد.

مرد به طمع افتاد و جیره را قطع کرد. الاغ چیزی نگفت و دو روز بعد مرد.

برگرفته ازکتاب
"یارانه وملت نجیب ایرا

طول عمر

خدا خر را آفرید و به او گفت:تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد:خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد.

خدا سگ را آفرید و به او گفت:تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی بود. سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمریطولانی است.کاری کن من فقط پانزده  سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
برآورد...

خدا میمون را آفرید و به او گفت:و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی بود.


میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.
و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی.تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.تو می توانی از هوش خودتاستفاده کنی و سروری همه موجوداترا برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر خواهی کرد.


انسان گفت: سرورم!گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی سالی که خر نخواست ، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به منبده.و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند!!!و پس از آن،ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی میکند ، و مثل خر بار می برد و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!

تست شد... آدم نیست.

رو بعضیا باید یه برچسب زد:
تست شد... آدم نیست.


البته ربطی به اعضای گروه نداره

بهترین وکیل

بهترین وکیل کیه وکیلی که همه ی قوانین و تبصره ها رو بشناسه؟؟؟؟

نه وکیلیه که همه ی قاضی ها رو بشناسه.

نلسون ماندلا:



سکوت گورستان را می شنوى..!؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد..!!
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود..!!
خاک آنتن نمیدهد،که نمیدهد..!!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ..!!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ..!!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ می کند..!!
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ..!!
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ...!؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ..!!
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ..!!
ﻋﻤﯿﻖ..!!
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ...!!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ..!!
بودن را..!!
ﺑﭽﺶ..!!
ﺑﺒﯿﻦ...!!
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ...!!
ﻭ ﺑﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن..!!
انسانها آفریده شده اند؛
که به آنها عشق ورزیده شود....!!!
اشیاء ساخته شده اند؛
که مورد استفاده قرار بگیرند...!!!
دلیل آشفتگی های دنیا این است؛
که به اشیاء عشق ورزیده می شود و انسانها مورد استفاده قرار می گیرند.....!!!

متنی زیبا از پرفسور سمیعی

محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود.
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند.

به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است.

تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.

دلیلش خودمونیم...

یه روز توی یکی از شهرهای آلمان یه ایرونی که چند سالی بود اقامت آلمان رو گرفته بود توی خونش داشت به رادیو گوش میکرد یهو یه خبر اضطراری بخش میشه که کارخونه تولید روغن در نزدیکی شهر بدلیل مشکل تاسیساتی یک ماه تعطیل میشه و از همشهریان میخواد با مدیریت مصرفشون کمبود رو جبران کنند...

بمحض تموم شدن خبر ایرونی از خونه می پره بیرون اولین هایپر مارکت ۱۰تا روغن میخره بر میگرده!!

توی ساختمون همسایه اش که یه پیرزن بوده رو می بینه که پیرزنه هم دستش چن تا روغنه
ازپیرزنه میپرسه شما هم خبر و شنیدید؟!!
پیره زنه میگه بله واسه همین روغنایی که تو خونه اضافه داشتم دارم میبرم بدم به هایپر مارکت تا از بحران گذر کنیم!!


 تورو خدا بیاید دیگه بیدار شیم
بیاید ما هم مثل مردم کشورای دیگه پیشرفت کنیم
 چرا دم عید اینهمه مواد غذایی میخرید مگه عید قراره بلا نازل بشه؟؟!!
 باور کنید تمام مغازه ها روز بعد سال تحویل باز هستن...

 مرغ شده ۸۵۰۰ دلیلش نه مملکته نه دولت نه هیچکس دیگه...

 دلیلش خودمونیم...

 گاندی کمر انگلیس رو شکست!
 ما نمی تونیم قیمت یه مرغ رو بیاریم پایین؟!!

خاطره ای از پرویز پرستویی ؛


یادمه هشت سالم بود
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت .
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم . وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون ، خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن .
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود

الان پنجاه سالمه ،اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن

از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!!!!!!!

نویسنده

وطن، قلم، فرش زیرپا... نویسنده باید یکی را برای فروختن انتخاب کند!

 

 کاش اولی نباشد.

صلح و جنگ

یکی از طنزهای تلخ زمانه ما اینه کـه

فرهنگ ها و طرز فکرهای مختلف

سر اینکه ثابت کنند کدوم صلح طلب ترند، با هم وارد جنگ شدند!

زیتون

روزی ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ .ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ .شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ، ﻧﻬﺎﻝﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ : ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ .
سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪﻭﮔﻔﺖ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ . ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺧﻨﺪﯾﺪ
شاه ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ،باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ ، ﺍﻧﻮ ﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ ، مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.پرسیدند چرا با عجله میروید گفت نود سال زندگیه با انگیزه و هدفمند، ازاو مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده وحکیمانه است پس لایق پاداش است.میماندم خزانه را خالی میکرد....

فراموش کنم هر چه گذشت

یاد من باشد فردا حتماً
چای را دم بکنم
و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس
نان و چایی بخورم
ناز گل را بکشم حق به شب بو بدهم
بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری
ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتماً
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست
مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت...