.......توایران مشکلات زیادیست که بعضی هارو میبینیم وبعضی هارو نمی بینیم
وگاهی اصلا نمیدونیم که همچین مشکلاتی هست!
یکی ازبزرگترین مشکلاتی که ما تو ایران داریم واصلا درکش نمیکنیم
مشکلیست بنام :
کوررنگی( که این به تنهایی یک جامعه رو نابود میکنه)
شاید تعجب کنید
بله کوررنگی درابتدا یک حس تجسمی یست
چشمان ما رنگها رو نمی بیند
که خیلی ازحیوانان دارای همچین نگاهی هستن
ولی مشکلات ما اینست
که رنگ را می بینیم اما حسی در مورد اون ندارم
هرچیز را بعنوان سیاه وسفید دوست داریم ومی پسندیم
عکسها وفیلمهای سیاه سفید برای ما هنرمندانه تر جلوه میکند
لباسهای ما ترکیبی است ازرنگ های سیاه وسفید
و..
ولی چیزی که فرهنگ مارا دچاردستخوش کرده
نگاه سیاه وسفید گونه مون به شخصیتهاست
نگرش مان نسبت به موضوعات دوگزینه یست
خیر/شر
بهشت/جهنم
زیبا/زشت
قهرمان/ضدقهرمان
باید بپذیریم که نگاه مطلق به موضوعات وشخصیتها مارا ازواقعیتها دورمی سازد وبه طبع جامعه مارا دچار تزلزل می نمایید
غافلیم که دراین بین،خاکستریهای بسیار نهفته که اکثریت را تشکیل میدهد.
عامه مردم نه خداین ونه شیطان. نه قهرمان ونه ضدقهرمان ....
عبدالرضا احمدی
ساری
مانده بین رگ و دل یا بزند یا بکند
حرف هایی ست که یک مرد نباید بزند
حرف هایی ست که آتش شده در پیرهنم
نعشِ سیمرغم و از قاف نگفتم به زنم
حرف هایی ست که با مشت به دیوار زدم
که نفهمیدی و تا خانه ی تو زار زدم
بغلم کن که من از شب به تو مشتاق ترم
به پریشانی موهای تو سنجاق ترم
توی لیوان شبم شربتِ سم خواهم ریخت
تو که باشی وسطِ جمع به هم خواهم ریخت
وصف حال نفسم نیست که بند آمده است
قهرمانی که تو می خواستی«آدم بده» است
نرسیدن به تو فصلی ست که پاییزتر است
توکه هستی که شبم بی تو غم انگیزتر است؟
تو که هستی جلویت آینه دل باخته است؟
فکر تشبیه تو را از سرش انداخته است؟
بوی خواب است که پیچیده شده ملحفه ام
خفه ام بی تو به اندازه ی دنیا خفه ام
گریه ام تا که مگر گریه به پایان برسد
که خیابان ِ پس از تو به خیابان برسد... .
وحید نجفی
جنگل ثمـــر نداشت ، تبـــــر اختراع شد
شیطان خبر نداشت، بشر اختراع شد !
«هابیل» ها مزاحم « قابیل» می شدند
افسانه ی« حقـــوق بشر» اختراع شد !
مـردم خیال فخـــر فروشــــی نداشتند
شیـئی شبـیه سکه ی زر اختراع شد
فکر جنایت از سر آدم نمی گذشت
تا اینکه تیغ و تیر و سپر اختراع شد
با خواهش جمـــاعـت علاف اهـــل دل
چیزی به نام شعر و هنر اختراع شد !
اینگونه شد کـــه مخترع ازخیـــر ما گذشت
اینگونه شدکه حضرت ِ «شر» اختراع شد !
دنیابه کام بود و … حقیقت؟مورخان !
ما را خبـــــر کنید؛ اگر اختـراع شد !!
بعضی وقتا وقتی یکی میگه:"ببخشید،اشتباه کردم"
بهتره قبول کنید
چون"خوب کردم اشتباه کردم"آپشن بعدیه که بهتون ارائه میده
طلا باش تا اگه روزگار آبت کرد...روز به روز طرح های زیباتری از تو ساخته شود…
سنگ نباش...تا اگر زمانه خردت کرد، تیپا خورده هر بی سر و پایی بشوی!
گفته بودی برایت چیزی بنویسم
چیزی نمی نویسم !
چشم هایم را که بخوانی برای ســـــــــــال ها از تو نوشتن کافی است
طنز نیس واسم اما تلخه محرومیت شهرم
وقتی تنهاییم. به دنبال دوست میرویم وقتی پیدایش کردیم دنبال عیب هایش میگردیم وقتی تنهایش گذاشتیم به دنبال خاطره ش میگردیم وباز تنهاییم.........
به تعداد آدم های روی کره ی خاکی ، تفاوت فکر و نگرش وجود دارد !!
پس این را بپذیر :
کسی که تفکرش با تو متفاوت است ، دشمنت نیست ؛
انسان دیگری است با دیدگاهى دیگر
فقط همین ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯽ ﺗﻮﻧِﻪ ﯾِﮏ ﻓﺎﺣِﺸِﻪ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯽ ﺗﻮﻧِﻪ ﯾِﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻧَﻔَﺮ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ " ﯾﮏ ﻋُﻤﺮ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧَﻔَﺮ ﺑﺎﺷِﻪ " ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯽ ﺗﻮﻧِﻪ ﻫَﻔﺖ ﺧﻂ ﺑﺎﺷﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ ﺧَﻂِ ﻣُﻤﺘَﺪِ ﯾِﮏ ﺯِﻧﺪِﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻫَﺮﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﻭَ ﺍﯾﻦْ ﺑَﺴﺘِﮕﯽ ﺑِه " ﻣَــــﺮﺩﯼ" ﺩﺍﺭﻩ ﮐه ِ ﺩَﺭ ﺯِﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﻮﺩِﻩ ﯾﺎ ﻫَـــﺴﺖ. . . "!"
مهم اینه ک طرفش مرد باشه نه' ﻧﺮ'. . .
عصر، عصرِ تنهاییست ..
نگاه که کنی مى بینی همه ترجیح میدهند صندلی جلوی تاکسی بنشینند، همه تلاش مى کنند آهنگهاشان را تنهایی گوش بدهند، هیچکس دوستی را برای همیشه اش نگاه نمى دارد چون اینجور چیزها تاریخ مصرفشان گذشته، وسیله های آشپزخانه ها نیازی به مادر ندارند و دوربینهای عکاسی نیازمند کسی نیست که بتواند بگوید: سه،دو،یک...
خودت نگاه کن مى بینی سلفیها و مونوپادها چقدر خوب تنهایی را حفاظت مى کنند تا مجبور نشوی از رهگذری در پارک خواهش کنی پرتره ی زیبایی از دوستیهایتان رسم کند و مجبور نشوی لبخندی از اجبار تحویلش بدهی...
چون نه دوستی هست نه رهگذری٬ همه ی رهگذرها درحال چک کردن پیام هستند،
هرکدام از سرنشینان تاکسی آهنگی را به تنهایی گوش مى دهند،
اگر خدایی ناکرده روزی از اجبار سوالی از کسی پرسیدی حتما بابت خدشه دار شدن حریم وسیع تنهاییاش مفصل عذر بخواه،
یادت باشد آن چند نفری که هنوز دوروبرت هستند را نپرانی .
.
" مراقب دوستیهایمان باشیم "
دو کلمه حرف حساب ...
شخصی سوار بر اسب به نهری رسید که آب کمی داشت و اسب میتوانست به راحتی از آب عبور کند، لکن اسب ایستاد. صاحب اسب هرچه افسار حیوان را کشید، اسب جلو نرفت، به پشت او کوبید باز هم اسب نرفت.
حکیمی که این صحنه را مشاهده میکرد به او گفت: آب را گل آلود کن، اسب از نهر رد میشود. او آب را گل کرد، اسب حرکت کرد و از نهر گذشت.
صاحب اسب حکمت این کار را پرسید، مرد حکیم گفت: آب که تمیز است، اسب خود را در آن میبیند و حاضر نمیشود پا روی آن بگذارد، لذا حرکت نمیکند.
انسانهایی هم که خود را ببینند (مقام خود، منافع خود، قبیله خود، حزب خود و ...) حاضر نمیشوند پا روی آن بگذارند، لذا حرکت و تکاملی ندارند.