پست های تلگرام

مطالب و طنز های زیبا برای تلگرام و معرفی گروههای تلگرام و پست برای تلگرام

پست های تلگرام

مطالب و طنز های زیبا برای تلگرام و معرفی گروههای تلگرام و پست برای تلگرام


کوه غم میشکند
پشت تو را
پنهانی

در زمانی ک
صدایی
به صدایی
نرسد ...


.......توایران مشکلات زیادیست که بعضی هارو میبینیم وبعضی هارو نمی بینیم
وگاهی اصلا نمیدونیم که همچین مشکلاتی هست!
یکی ازبزرگترین مشکلاتی که ما تو ایران داریم واصلا درکش نمیکنیم
 مشکلیست بنام :
کوررنگی( که این به تنهایی یک جامعه رو نابود میکنه)
شاید تعجب کنید
بله کوررنگی درابتدا یک حس تجسمی یست
چشمان ما رنگها رو نمی بیند
که خیلی ازحیوانان دارای همچین نگاهی هستن
ولی مشکلات ما اینست
که رنگ را می بینیم اما حسی در مورد اون ندارم
هرچیز را بعنوان سیاه وسفید دوست داریم ومی پسندیم
عکسها وفیلمهای سیاه سفید برای ما هنرمندانه تر جلوه میکند
لباسهای ما ترکیبی است ازرنگ های سیاه وسفید
و..
ولی چیزی که فرهنگ مارا دچاردستخوش کرده
نگاه سیاه وسفید گونه مون به شخصیتهاست
نگرش مان نسبت به موضوعات دوگزینه یست
خیر/شر
بهشت/جهنم
زیبا/زشت
قهرمان/ضدقهرمان
باید بپذیریم که نگاه مطلق به موضوعات وشخصیتها مارا ازواقعیتها دورمی سازد وبه طبع جامعه مارا دچار تزلزل می نمایید
غافلیم که دراین بین،خاکستریهای بسیار نهفته که اکثریت را تشکیل میدهد.
عامه مردم نه خداین ونه شیطان. نه قهرمان ونه ضدقهرمان ....

عبدالرضا احمدی
ساری


 
مانده بین رگ و دل یا بزند یا بکند
حرف هایی ست که یک مرد نباید بزند

حرف هایی ست که آتش شده در پیرهنم
نعشِ سیمرغم و از قاف نگفتم به زنم

حرف هایی ست که با مشت به دیوار زدم
که نفهمیدی و تا خانه ی تو زار زدم

بغلم کن که من از شب به تو مشتاق ترم
به پریشانی موهای تو سنجاق ترم

توی لیوان شبم شربتِ سم خواهم ریخت
تو که باشی وسطِ جمع به هم خواهم ریخت

وصف حال نفسم نیست که بند آمده است
قهرمانی که تو می خواستی«آدم بده» است

نرسیدن به تو فصلی ست که پاییزتر است
توکه هستی که شبم بی تو غم انگیزتر است؟

تو که هستی جلویت آینه دل باخته است؟
فکر تشبیه تو را از سرش انداخته است؟

بوی خواب است که پیچیده شده ملحفه ام
خفه ام بی تو به اندازه ی دنیا خفه ام

گریه ام تا که مگر گریه به پایان برسد
که خیابان ِ پس از تو به خیابان برسد... .
وحید نجفی

در حال دعا کردن


 نزد شیخی رفتم و پرسدم:
آیا می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.
 پاسخ داد: «نه، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.
بعد از کمی مکث پرسیدم: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدن هستم می توانم دعا کنم؟»
شیخ پاسخ می داد: البته .. مطمئناً.

و اینجا بود که به علت این جمله سنگین  مجبور شدم با کمری شکسته بقچه ام را جمع کنم و کشان کشان سر به بیابان بگذارم
و آن جمله این بود:

پاسخی که دریافت می کنید به شدت بستگی به پرسشی دارد که پرسیده اید.

اختراع شد


جنگل ثمـــر نداشت ، تبـــــر اختراع شد
شیطان خبر نداشت، بشر اختراع شد !
«هابیل» ها مزاحم « قابیل» می شدند
افسانه ی« حقـــوق بشر» اختراع شد !
مـردم خیال فخـــر فروشــــی نداشتند
شیـئی شبـیه سکه ی زر اختراع شد
فکر جنایت از سر آدم نمی گذشت
تا اینکه تیغ و تیر و سپر اختراع شد
با خواهش جمـــاعـت علاف اهـــل دل
چیزی به نام شعر و هنر اختراع شد !
اینگونه شد کـــه مخترع ازخیـــر ما گذشت
اینگونه شدکه حضرت ِ «شر» اختراع شد !
دنیابه کام بود و … حقیقت؟مورخان !
ما را خبـــــر کنید؛ اگر اختـراع شد !!

آپشن بعدی



بعضی وقتا وقتی یکی میگه:"ببخشید،اشتباه کردم"
بهتره قبول کنید
چون"خوب کردم اشتباه کردم"آپشن بعدیه که بهتون ارائه میده

دیگران به اندازه کافی هستند


همیشه خودت باش… دیگران به اندازه کافی هستند…

انسانهای خوب همانند گلهای قالیند، نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن، دائمی اند!

بعضی آدما هم نقش صفر رو بازی میکنن تو زندگی، اگه ضرب بشن تو زندگیت همه چیزت رو از بین میبرن!

ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ


ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺪ ﻣﺎﺳﺖ…
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ…

طلا باش



طلا باش تا اگه روزگار آبت کرد...روز به روز طرح های زیباتری از تو ساخته شود…
سنگ نباش...تا اگر زمانه خردت کرد، تیپا خورده هر بی سر و پایی بشوی!



گفته بودی برایت چیزی بنویسم




چیزی نمی نویسم !

چشم هایم را که بخوانی برای ســـــــــــال ها از تو نوشتن کافی است



طنز نیس واسم اما تلخه محرومیت شهرم




وقتی تنهاییم. به دنبال دوست میرویم وقتی پیدایش کردیم دنبال عیب هایش میگردیم وقتی تنهایش گذاشتیم به دنبال خاطره ش میگردیم وباز تنهاییم.........



به تعداد آدم های روی کره ی خاکی ، تفاوت فکر و نگرش وجود دارد !!
پس این را بپذیر :
کسی که تفکرش با تو متفاوت است ، دشمنت نیست ؛
انسان دیگری است با دیدگاهى دیگر
فقط همین ...


ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯽ ﺗﻮﻧِﻪ ﯾِﮏ ﻓﺎﺣِﺸِﻪ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯽ ﺗﻮﻧِﻪ ﯾِﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷِﻪ ...

ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻧَﻔَﺮ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ " ﯾﮏ ﻋُﻤﺮ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧَﻔَﺮ ﺑﺎﺷِﻪ " ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯽ ﺗﻮﻧِﻪ ﻫَﻔﺖ ﺧﻂ ﺑﺎﺷﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ ﺧَﻂِ ﻣُﻤﺘَﺪِ ﯾِﮏ ﺯِﻧﺪِﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷِﻪ ...
ﯾﮏْ ﺯﻥْ ﻫَﺮﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧِﻪ ﺑﺎﺷِﻪ ...

ﻭَ ﺍﯾﻦْ ﺑَﺴﺘِﮕﯽ ﺑِه " ﻣَــــﺮﺩﯼ" ﺩﺍﺭﻩ ﮐه ِ ﺩَﺭ ﺯِﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﻮﺩِﻩ ﯾﺎ ﻫَـــﺴﺖ. . . "!"

مهم اینه ک طرفش مرد باشه نه' ﻧﺮ'. . .


عصر، عصرِ تنهایی‌ست ..
نگاه که کنی مى بینی همه ترجیح میدهند صندلی جلوی تاکسی بنشینند، همه تلاش مى کنند آهنگهاشان را تنهایی گوش بدهند، هیچکس دوستی را برای همیشه اش نگاه نمى دارد چون اینجور چیزها تاریخ مصرفشان گذشته، وسیله های آشپزخانه ها نیازی به مادر ندارند و دوربینهای عکاسی نیازمند کسی نیست که بتواند بگوید: سه،دو،یک...
خودت نگاه کن مى بینی سلفی‌ها و مونوپادها چقدر خوب تنهایی را حفاظت مى کنند تا مجبور نشوی از رهگذری در پارک خواهش کنی پرتره ی زیبایی از دوستیهای‌تان رسم کند و مجبور نشوی لبخندی از اجبار تحویلش بدهی...
چون نه دوستی هست نه رهگذری٬ همه ی رهگذرها درحال چک کردن پیام هستند،
هرکدام از سرنشینان تاکسی آهنگی را به تنهایی گوش مى دهند،
اگر خدایی ناکرده روزی از اجبار سوالی از کسی پرسیدی حتما بابت خدشه دار شدن حریم وسیع تنهایی‌اش مفصل عذر بخواه،
یادت باشد آن چند نفری که هنوز دوروبرت هستند را نپرانی .
.
" مراقب دوستیهای‌مان باشیم "

روزی زﻧﯽ از ﯾﻪ ﺣﻘﻮق دان ﭘﺮﺳﯿﺪ
ﺗﺎ ﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺮدان اﺟﺎزه ﺑﺪﯾﻦ زن دوم ﺑﮕﯿﺮن
ﺣﻘﻮق دان ﮔﻔﺖ
ﺗﺎ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ زﻧﻬﺎ ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮن زن دوم ﻫﯿﭻ ﻣﺮدی ﻧﺸﻦ ...

از ماست که بر ماست.

سیمین دانشور

هر چند که خسته ایم از این حال نیا!


شرمنده ! اگـــر ندارد اشکال نیـــا!


ما خط تمام نامه هامان کوفی است


آقای گلـــم زبان من لال نیـــا!

جلیل صفر بیگی

سرسرى رد شو وزندگى کن, دقت, دق ات مى دهد.

 


ﻫﻮﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ....
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﻦ ﺷﺨﺼﺎً ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻮﺡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻭﻥ ﯾﻪ ﺟﻔﺖ ﭘﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻧﻤﯽ ﺑﺨﺸﻢ ...

بعضی آدما مثل لیوان می مونن
زیادتر از ظرفیت که بهشون بها بدی سر ریز می کنن
اول خودشونو به گند میکشن بعد دور و برشون رو !

ﻣﺮﺩ ﺍﺣﻤﻖ ﻣﺮﺩیست :

ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ فکر ﻣﻮﺍﻇﺒﺖ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ تا مبادا ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ کند.!!!!!!!

ﻭ ﻋﺎﻗﻠﺘﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﯾﺴﺖ :

ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻟﺒﺮﯾﺰ میکند ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩﻥ
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎند.!!!!!!!

انسان ها زود پشیمان می شوند!

گاه از گفته هایشان!

گاه از نگفته هایشان!

اما سراغ ندارم کسی راکه از" لبخند زدن " پشیمان شده باشد…!

خوشا به حال آنانی که خوب میدانند" لبخند زدن "منطقی ترین گفت و گوی عاشقانه است.

زندگیتان سرشار از لبخند!

بخون خیلی قشنگه

یعقوب لیث سیستانی؛ پادشاه سلسله صفاریان و نخستین شهریار ایرانی پس از اسلام ؛
شبی هرچه کرد ؛ خوابش نبرد. غلامان را گفت حکمأ به کسی ظلم شده؛
او را بیابید . پس از کمی جست و جو ؛ غلامان بازگشتند و گفتند سلطان به سلامت باشد؛
دادخواهی نیافتیم اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل؛ از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر و ناله ای شنید که خدایا ! یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت؛ چه میگویی؟

اینک من یعقوبم و از پی تو آمده ام . بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم؛ شبها به خانه من می آید و به زور ؛ زن من را مورد آزار و اذیت. وتجاوزقرار میدهد .

سلطان گفت :
اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد ؛ شاه گفت :
هرگاه آمد؛
مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر؛معرفی کرد و گفت هرزمان این مرد ؛ مرا خواست؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد ؛ باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .

یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد؛ در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛

دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .

پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس در دم سر به سجده نهاد ،

آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت :
پادشاهی چون تو؛
چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟

شاه گفت:هرچه هست؛بیاور. مرد؛پاره ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛

سلطان گفت:

آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛

پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری؛
مانع اجرای عدالت نشود ؛

چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است؛
پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛

با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال.چیزی نخورده ام.



گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ .....مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ ....مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی ؛
مردی......

تمام زن ها شاعر می شدند





 اگر مردها گریستن بلد بودند





 . . . و





 می‌توانستند





 با رقص ِ چشم هایشان




 طوفان به راه بیاندازند




 هیچ مردی شاعر نمی شد




 اگر زنی ...





 هیچ مردی شاعر نمی شد





 اگر زنی در کار نبود ...

سخنران در حالی که یک بیست دلاری را بالای دست برده بود ، از افراد حاضر در سمینار پرسید : چه کسی این ۲۰ دلار را می‌خواهد !؟ دست‌ ها همه بالا رفت ، او گفت : قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم ؛ اما اول اجازه بدهید کارم را انجام دهم .
 

سخنران ۲۰ دلاری را مچاله کرد و دوباره پرسید : هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد !؟ دست‌ ها همچنان بالا بود . . .

 

او گفت : خب اگر این کار را بکنم ، چه می‌ کنید ؟

سپس اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیر پایش لگد کرد . او ۲۰ دلاری مچاله و کثیف را ، از روی زمین برداشت و گفت : کسی هنوز این را می‌خواهد !؟ دست‌ها باز هم بالا بود !

 

سخنران گفت : دوستان من ، شما همگی درس ارزشمندی را فرا گرفتید ، در واقع چه اهمیتی دارد که من با این ۲۰ دلاری چه کار کردم ؛ مهم این است که شما هنوز آن را می‌ خواهید . چون ارزش آن کم نشده است ، این اسکناس هنوز ۲۰ دلار می‌ ارزد .

 

خیلی وقت‌ ها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش می‌آید ، زمین می‌خوریم ، مچاله و کثیف می‌شویم ، احساس می‌کنیم که بی‌ ارزش شدیم ، اما اصلاً مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد ! شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد ؛ کثیف یا تمیز ، مچاله یا تاخورده ، هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند ارزشمند هستید

داستان تغییر
دو کلمه حرف حساب ...
 
شخصی سوار بر اسب به نهری رسید که آب کمی داشت و اسب می‌توانست به راحتی از آب عبور کند، لکن اسب ایستاد. صاحب اسب هرچه افسار حیوان را کشید، اسب جلو نرفت، به پشت او کوبید باز هم اسب نرفت.

حکیمی که این صحنه را مشاهده می‌کرد به او گفت: آب را گل آلود کن، اسب از نهر رد می‌شود. او آب را گل کرد، اسب حرکت کرد و از نهر گذشت.

صاحب اسب حکمت این کار را پرسید، مرد حکیم گفت: آب که تمیز است، اسب خود را در آن می‌بیند و حاضر نمی‌شود پا روی آن بگذارد، لذا حرکت نمی‌کند.

انسان‌هایی هم که خود را ببینند (مقام خود، منافع خود، قبیله خود، حزب خود و ...) حاضر نمی‌شوند پا روی آن بگذارند، لذا حرکت و تکاملی ندارند.

داستان تغییر

دو کلمه حرف حساب ...
 
شخصی سوار بر اسب به نهری رسید که آب کمی داشت و اسب می‌توانست به راحتی از آب عبور کند، لکن اسب ایستاد. صاحب اسب هرچه افسار حیوان را کشید، اسب جلو نرفت، به پشت او کوبید باز هم اسب نرفت.

حکیمی که این صحنه را مشاهده می‌کرد به او گفت: آب را گل آلود کن، اسب از نهر رد می‌شود. او آب را گل کرد، اسب حرکت کرد و از نهر گذشت.

صاحب اسب حکمت این کار را پرسید، مرد حکیم گفت: آب که تمیز است، اسب خود را در آن می‌بیند و حاضر نمی‌شود پا روی آن بگذارد، لذا حرکت نمی‌کند.

انسان‌هایی هم که خود را ببینند (مقام خود، منافع خود، قبیله خود، حزب خود و ...) حاضر نمی‌شوند پا روی آن بگذارند، لذا حرکت و تکاملی ندارند.

 ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ !!!!
.
.
.
.
.
.
.
 .
.
.
.
.
.
.ﻣﻨﻮ ﻧیگا
 (

امروز رفتم بیمه میگم اگه ترمزم برید
سرپایینی هم بود سمت راست 2نفر ایستاده بودن و سمت چپ یه پورشه بود چیکار کنم ؟
گفت خوب معلومه بزن به دو تا آدما چون دیشون رو بیمه میده ولی اگه بزنی به پورشه بیمه فقط 5میلیون میده بدبخت میشی .
گفتم واقعا چقدر قوانین تو ایران منطقیه
بعد گفت راستی اگه دیدی زدی به دو تاشون و نمردن ناقص شدن حتما برگرد سه بار از روشون رد شو چون
نقص عضو مثلا قطع نخاع تا 700میلیون دیه داره که بیمه نمیده .
حتما مطمئن شو که مردن .
خوب شد مطلع شدم واقعا
این واقعی بود نوشتم داستان نبودا !

: شهر خواب آلوده را بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! استان دار می خواهد چه کار؟

رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا
پرده ی بی پرده را اسرار می خواهد چه کار؟

هر خلافی ریشه اش خشکانده شد در این دیار
شهر ما امن است! پس سرکار می خواهد چه کار؟

با وجود این همه غارتگر دارای پست
مملکت باور بکن اشرار می خواهد چه کار؟

آن که آب از کله اش رد شد، قضاوت باشما
واقعا پیژامه و شلوار می خواهد چه کار؟

هر دروغی را که می شد برزبان آورد و رفت
مانده ام این کار او، انکار می خواهد چه کار؟

سرزمینی که ندارد یک نفر بیکار، پس
یک وزارتخانه مثل کار می خواهد چه کار؟

تا چنین روشن تر از روز است و گویاتر ز بوق
این تورم شاخص آمار می خواهد چه کار؟

کاسبان هم مثل زالو خون ما را می مکند
خاک ایران این همه خونخوار می خواهد چه کار؟

با وجود حضرت استاد "خسرو معتضد''
 کشور ما "ایرج افشار" می خواهد چه کار؟

با بزرگانی نظیر حاج "مسعود" و "فرج"
سینما، "فرهادی" و اسکار می خواهد چه کار؟

خشک چون دریاچه شد، تبدیل می گردد به دشت
دشت، دیگر مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟

سیمین بهبهانی..

چقدر تلخ است
 من کبریت را میسوزانم
 کبریت سیگار را
 سیگار مرا
 این اتش بازی برد ندارد
 هر سه با هم میسوزیم

حکایت عجیبی ست...!!
میگن اگه یه گرگ خواست بهت حمله کنه سریع عریان شو !!!
اونوقت فقط میاد تنتو بو میکشه و راهشو میگیره و میره..!!!
و تا اخر عمرش بوى تنتو از یاد نمیبره...
و اگه بازم تو رو ببینه از بوى تنت تو رو به یاد میاره....و بهت حمله نمیکنه...!!!
اما...امان از ادمیزاد...
عریان نشده تو را چنان میدرد..
که تا اخر عمرت فراموشت نشود...
گـــــرگ بـــاش...



بعضی اوقات بهترین حرکت واکنش نشان ندادن است شاید هیچ کاری نکردن گاهی سخترین کار باشد...



سعی کنید آن چیز ی را که دوست دارید بدست اورید، وگرنه باید آن چیز ی را که بدست میاورید دوست بدارید.

 این روزها به جای” شرافت” از بعضی انسان ها ، فقط” شر” و” آفت” می بینی.

حالم توپ است. . . حالِ همان توپی را دارم که افتاده در خانه همسایه ای که تهدید کرده اگر بار دیگر بیافتد با کارد، پنجرش میکنم . .

ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻮﻧﺪﻥ ِ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺳـــــــــــﺎﺯﺵ ﮐﻨﯿﺪ .... ﺍﻣﺎ . . ﺧﻮﺍﻫـــــــــــــﺶ ﻧﻪ . . .

فیلسوفی لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت: وقتی نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید...!؟؟
 گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید ...

شاد باشید تا زنده باشید .....

شعور


داشتن مغز دلیل بر انسان بودن نیست، پسته و بادام هم مغز دارند…
برای انسان بودن باید شعور داشت…

پسته و بادوم هم چون بیشعورن گرونن!!!

توی مبل فرو رفته بودم و یکی از مجلات مدی که زنم همیشه میخرید رو نگاه میکردم
چه مانکن هایی،
چقدر زیبا و شکیل و تمنا برانگیز!

زنم داشت با گلدان شمعدانی
که همیشه گوشه ی اتاق است
ور میرفت
شاخه های اضافی را میگرفت
و برگهای اضافه را جدا میکرد
از دیدن اندام گرد و قلمبه اش
لبخندی گوشه ی لبم پیدا شد؛
از مقایسه او
با دخترهای توی مجله
خنده ام گرفته بود
زنم آنچنان سریع برگشت
و نگاهم کرد
که فرصت نکردم لبخندم را
جمع و جور کنم
گلدان شمعدانی را برداشت
روبرویم ایستاد گفت:
"نگاه کن!
این گلها هیچ شکل
رزهای تازه ای نیستند
که دیروز خریده ام
من عاشق عطر و بوی رز هستم؛
جوان، نورسته،خوشبو و با طراوت...
گلهای شمعدانی
هرگز به زیبایی و شادابی
آنها نیستند
اما،
می دانی تفاوتشان چیست؟!

در ریشه هایی که توی خاکند
رز ها ریشه ندارند دو روزی به اتاق
صفا میدهند و بعد پژمرده میشوند
ولی این شمعدانی ها
ریشه در خاک دارند
سعی میکنند همیشه
صفا بخش اتاقمان باشند."
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست
کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم
این لذت بخش ترین بوسه ای بود که
به گونه یک گل شمعدانی زدم

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ....

 "ﻗﺮﺹ ﻫﺎﯾﯽ" ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ "ﺧﻮﺏ" می ﮐﻨﻨﺪ،
ﺟﺎﯼ
" ﺧﻮﺏ ﻫﺎﯾﯽ " ﮐﻪ ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ "ﻗﺮﺹ" ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ.
"ﺳﻴﻤﻴﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﻰ"

نیاز



وقتی که نیاز بشر را وادار میکند تا از یتیم خانه دزدى کند، باید باور کرد “دزد” اشتباه چاپی کلمه “درد” است



دیپلم زمان رضا شاه :


زیرش نوشتن :
به پاس تلاش و مجاهـدت ١٢ ساله تان براى کسب علم و دانش این تصدیق به شما اهدا میگردد تا هم از مزایاى قانونى آن بهره مند شوید و هم نقشى در عمران و آبادانى میهن عزیزمان ایران ایفا کنید !!!


حالا لیسانس امروزی ....؛


این مدرک بنا به درخواست نامبرده صادر گردیده و هـیچگونه ارزش قانونى دیگرى ندارد !!!
* تفاوت را احساس کنید !!!*

8 تا از کوتاهترین جوکهای ایران:
تدبیر و امید
گذر از رکود
هیچکس تنها نیست
بانکداری اسلامی
دانشگاه ازاد اسلامی
سایپا مطمئن
اینترنت پرسرعت ایران
پرواز خوشی را برای شما آرزومندیم!!

روزی که فهمیدم من فرزند دو نفرم!ا

در را زد و و وارد اتاق شد. مدیر یکی از بخشهای دیگر مؤسسه بود. یک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری، فرم را داد دست من و گفت: "نگاه کن این چه جالبه!". کمی بالا و پایین فرم را ورانداز کردم. به نظرم یک فرم معمولی می آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود. پرسیدم: "چی ش جالبه؟ گفت: "مشخصات فردی ش رو ببین!" شروع کردم به زیر لب خواندن مشخصات فردی ... نام ... نام خانوادگی ... تا رسیدم به آنجا که بود "فرزند: ..."، دیدم جلویش نوشته: "رضا و پروین". چند لحظه مکث کردم ...؛ مکث مرا که دید، لبخندی زد و گفت: "ببین، من هم به همین جا که رسیدم، مثل تو مکث کردم، بعدش به خانم متقاضی گفتم: "چه جالب! ... دو تا اسم نوشته اید." صدایش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتید یک اسم بنویسم؟ خب ... من فرزند دو نفر هستم نه فرزند یک نفر!"ا
چند لحظه به فکر فرورفتم. به یاد آوردم که همیشه هنگام پر کردن فرم ها، بدون مکث و اتوماتیک جلوی قسمت "فرزند: ..." فقط یک اسم می نوشتم:"علی"! چطور تا به حال به چنین چیزی تا به این حد بدیهی فکر نکرده بودم!

هیچ وقت این دو جمله رو نگو:
۱. ازت متنفرم. ۲. دیگه نمی خوام ببینمت.
------

در دلم عکس رخ کیست چرا یادم نیست؟
این همه دلهره ازچیست ؟چرا یادم نیست ؟

این که درخواب من آید به یقین شیرین است...
پس پریچهره ی من کیست؟چرا یادم نیست ؟

خانه ی دلبر من دورتر از فکر من است...
یا در این بادیه میزیست؟چرا یادم نیست ؟

سنگ زد کودکی از زاویه ی نادانی...
تا به کی پنجره بگریست؟چرا یادم نیست؟

دلم ازجنس شقایق دلم از جنس هنر، پاک شد نام من از لیست چرا یادم نیست ؟

من که در مدرسه ی عشق نخواندم درسی!
چه کسی داده به من بیست ؟چرایادم نیست ؟

یاد من هست ولی گاه فراموش کنم....
داده اند فکر مرا ایست چرا یادم نیست ؟

در تخلص اگر آرام سرودم شعری....
راستی نام خودم چیست چرا یادم نیست...؟

زندگیت را طی کن

و آنگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی

لبخند خود را

نثار تمام سنگریزه هایی کن

که پایت را خراشیدند

اگر باور داشته باشیم که فردا روز بهتری خواهد بود
سختی امروز را آسانتر می توانیم تحمل کنیم

اگر می خواهی دروغی نشنوی

اصراری برای شنیدن حقیقت مکن

واقعا شرمنده

: من یه معذرت خواهی به همتون بدهکارم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 .
 .
.
.
.
.
یادتونه بچه بودید پدر و مادراتون هی بهتون سرکوفت می زدند از بچه ی مردم یاد بگیر
اون بچه من بودم
واقعا شرمنده

سکوت


گاهی چه سکوتی همه جا را فرا می گیرد..گویی همه به اندازه صداقتشان سخن می گویند
و فریاد سکوت در این دالان سخت میپیجد!!!


من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
-هرگز-هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت!
مصدق.

خورشید


 خورشید روزها بی جهت روشنه …
در اصل باید شبها که تاریکه روشن باشه !