پست های تلگرام

مطالب و طنز های زیبا برای تلگرام و معرفی گروههای تلگرام و پست برای تلگرام

پست های تلگرام

مطالب و طنز های زیبا برای تلگرام و معرفی گروههای تلگرام و پست برای تلگرام

ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﭘﻄﺮﻭﺱ!

ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﭘﻄﺮﻭﺱ!
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺒﺮﺩ!
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺁﺭﺍم ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺭﺍﻣِﺶ ﻣﯽ
ﮔﺮﺩﺩ صدتا ﺳﺪ ﻫﻢ ، ﺑﺴﺎﺯﯼ
ﻓﻘﻂ ...
ﻣﺸﻖ ﺷﺐ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﯽ....
یک سیب به زمین افتاد و همه مفهوم جاذبه را فهمیدند...
هزاران انسان به زمین افتادند و هیچ کس مفهوم انسانیت را درک نکرد!!!!!

باتشکر ...من دزد نیستم



مﯿﮕﻦ ﺩﺭ ﻋﺴﻠﻮﯾﻪ ﺑﻮﺷﻬﺮ چنین اتفاقی افتاده است…
ﻭﻗﺘـــــﯽ ﻣﻮﺫﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﯿﺮﻩ
ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻮﻟﺮﻫﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻗﺖ ﺭﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺴﺠـــــﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺴﺠﺪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣــــﯽ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣـــــﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻮﻟــــﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻥ
ﺩﺍﺷﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﺟﻠﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﻣﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪ:
ﺧــــﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﭼﻮﻥ ﺯﻥ ﻭﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﯼ ﮐﻨﻦ !
ﺣﻖ ﺍﻟﻨﺎﺳــــﯽ ﻫﻢ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ،
ﻃﻔﻞ ﺷﯿﺮ ﺧﻮﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﺗﻠﻒ ﻣﯿﺸﻪ
ﺍﮔﺮ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯿﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﮐﻮﻟﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺲ ﻣﯿﺎﺭﻡ
ﮐﺴﺎﻧـــﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ تمام فکر و ذکرشان به عبادت با تو باشد نباید گرما را حس کنند...
ﺑﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﻢ
ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻧﮕﺮﺩﯾﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ !!

گاو

ﺭﻭ ﺳﻨﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ 5 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻭﺍﻡ ﻣﯿﺪﻥ .
ﺭﻭ ﺳﻨﺪ ﮔﺎﻭﺩﺍﺭﯼ
90 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ !!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺣﺎﻻ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﮔﺎﻭ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﯾﺎزن
ﺧﺪﺍ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﻧﮕﺬﺭﻩ ﺍﺩﻣﻮ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻦ ﻻﯼ ﻣﻨﮕﻨﻪ

دعای تحویل سال پارسی

**دعای تحویل سال پارسی**


گشت گرداگرد مهر تابناک ایران زمین
روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین
ای تو یزدان،ای تو گرداننده ی مهروسپهر
برترینش کن برایم این زمان و این زمین




»زنده باد ایران

پرواز

یک پلنگ تیزپا و قدرتمند، اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود؛ باز نمیتواند؛ به پرواز درآید. ولى، یک گنجشک کوچک با کمترین سرعت هم پرواز می کند. زیرا براى پرواز نیاز به بال داریم؛ نه قدرت و سرعت!
بالِ پرواز ما انسانها، اگاهی ماست. خوشبختی، هیچ ربطى به هیکل، زیبایى، جنسیت، قدرت، سن و سال، داخلى و خارجى بودن ندارد!
درصد خوشبختی انسانها بستگى به درصد استفاده از اگاهی دارد
به قول مولانا:
رهِ آسمان درون است؛ پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوى شد؛ غم نردبان نماند.

ماجرا

ماجرای جالب، بلایی که بر سر یک مجسمه هنری در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی افتاد:

یکی از جالبترین قسمت های موزه هنرهای معاصر، مجسمه ای است که در اوایل انقلاب در کنار درب ورودی موزه نصب شده بود. داستان مجسمه "زن ومرد کشاورز" اثر داریوش صنیع زاده را تمام ایرانیان باید بشنوند و به خاطر سپرده و برای آیندگان تعریف نمایند تاعبرت آنها باشد.
این مجسمه در دوران پهلوی، در جلوی وزارت کشاورزی در خیابان بلوار کشاورز قرار داشت ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مورد غضب بعضی از تندروهای مذهبی قرارگرفت و دلیل آن هم سه چیز بود: یکی سر بدون روسری زن، دومی ساق پای برهنه زن که دامن به پا داشت و سوم نماد کمونیسم بودن آن.
ابتدا یک آدم عقل کلی که تصور میکرد این مجسمه باعث فساد میشود دستور داد تا مدتی روی آن را با برزنت پوشاندند و کسانی که مجسمه را در آن محل به یاد نداشتند، مدتها سردرگم بودند که این شی عظیم زیر برزنت جلوی وزارت کشاورزی چیست؟
مدتی بعد برزنت را برداشتند و با برزنت روی سر زن کشاورز را که برهنه (!) بود و مشغول آبیاری گیاهی نمادین، محجبه کردند، یعنی لچکی روی سرش انداختند و پای زن را هم که لخت بود، شلوار بد ریختی از جنس همان برزنت پوشاندند.
اما این کارها چنان با بد سلیقگی انجام شد که بینندگان تصور می کردند سر و پای زن کشاورز را گل مالی کرده اند به این ترتیب مجسمه بکلی از ریخت افتاد و مورد تمسخر مردم قرار گرفت و تا مدتها سوژه مردم و مطبوعات بود مبتکران لابد تصور نمی کردند چنین کاری با یک مجسمه فلزی چنین باعث مضحکه آنها خواهد شد.
ناچار تصمیم گرفته شد تا آن را از جلو وزارت کشاورزی برداشته و به جلو موزه هنرهای معاصر منتقل کنند. این کار انجام شد ولی گویا باز هم یک مبتکر و نخبه ای بر فساد آمیز بودن این مجسمه شک برد و دستور دادند اینبار آن را چنان جایی قرار دادند که اثری از آن باقی نماند پس مجسمه را از جلوی موزه هنرهای معاصر هم برداشته و به انتهای باغ مجسمه موزه معاصر منتقل کرده اند تا چشم انس و جن بر آن نیافتد تا به بهترین شکل ممکن امربه منکر و نهی از معروف کرده باشند آنهم با یک مجسمه.
خوب به این مجسمه نگاه کنید به نظر شما جز ذهنهای بیمار، چه کسی ممکن است با دیدن این مجسمه تحریک شود؟

تفنگهاى پر

"تفنگهاى پر" براى شلیک به مغزهاى پر ساخته شده اند

و "مغزهاى خالى"
براى پرکردن این تفنگ ها !

از کسی که کتابخانه دارد و کتابهای زیادی میخواند نباید هراسید. بلکه از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آنرا مقدس می پندارد ولی

" هرگز آنرا نخوانده است "

23 الی 29 اسفند

"بمناسبت هفته لبخند ایرانیان 23 الی 29 اسفند ماه"
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی خنده به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
پس بخندید و بخندانید هم
خنده دنیا را اسیرت می کند 

عقلانیت ابزاری

چندسال پیش دربازیهای پارالمپیک در سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دوی 100متر پشت خط مسابقه قرارگرفتند.این 9 نفر افرادی بودندکه ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.
آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. آنها قادر به سریع دویدن نبودند و نمی توانستند به سرعت قدم بردارند و هریک به نوبه خود تلاش می کرد تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال شود.ناگهان دربین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این معلول ذهنی روی زمین غلت خورد و به گریه افتاد.8نفر دیگرصدای گریه او را شنیدند، آنها ایستادندوهمه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند. یکی از آنها که مبتلا به سندروم "دان" -عقب ماندگی شدید جسمی و ذهنی - بود، خم شد و او را بوسید و گفت: این دردت را تسکین میده!!سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختندو خود را قدم زنان به خط پایان رساندند، در واقع همه آنها اول شدند.جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.
شاید این جمله ام خیلی بدبینانه باشد ولی:گویا در این زمانه عاقل بودن را در پشت پا زدن به هم برای رسیدن به خط پایان میدانیم..و در جامعه شناسی به آن"عقلانیت ابزاری" میگوییم

مرغ باز هم گرون میشه

مردان قبیله سرخ پوست درایالات متحده آمریکای از رییس جدید می پرسن: آیا زمستان سختی در پیش است؟

 رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»

 پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظرقبلی تون رو تایید می کنید؟»

 پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر جمع کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

 پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
 رییس: از کجا می دونید؟

 پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
 خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم ..

 حالا بنظر شما مرغ باز هم گرون میشه ؟؟

قضاوت

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»
زندگی هم همینطور است.
وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از چه زاویه ای در حال نگاه کردن هستیم .
به‌جای قضاوت کردن شاید لازم است قبلا چشمان خود را تمیز کنیم !...

مادر2

مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری،باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت:چه بیماریی؟
گفت :الزایمر...
گفت:چی هست...
گفت:"یعنی همه چیو فراموش میکنی..."
گفت انگار خودتم همین بیماریو داری...
گفت: چطور؟
گفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر...
...
برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...
گفت:برای چی؟
گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت:
"من که چیزی یادم نمیاد...."

این پیام را یادگار داشته باشین

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن، الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره، میدونی چی می مونه؟ یه آدم...، یه دهــــــن بـــاز....، یه گـــــــردوی پـــــوک .... و یه دنیـــــاحســـــــرت....، مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم وبودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم. الماسهای زندگی:همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و ...هستند. خوشبختی بر سه ستون استوار است :فراموش کردن تلخی های دیروز _ غنیمت شمردن شیرینی های امروز _ امیدواری به فرصت های فردا ﻧﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺘﯽ ، ﻧﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭﯼ ، ﻭ ﻧﻪ ﭘﺎﻳﻴﺰ ﺑﺎ ﻫﻴﭻ ﻣﻬﺮﻱ ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺬﺍﻗﻤﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ! ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﻔﻨﺪﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻱ ﻫﺎﻯ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﻲ ﺩﻭﻭﻭﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ . . . واپسین روزهای ﺳﺎﻝ ﺑﺮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭتان ﺧﻮش

جملات بامزه ی فامیل دور در کلاه قرمزی 93:



- من دستم بنده،پنج دقیقه احترام خودتو نگه دار!

- یه وقتایی حسش نیست غصه بخوری،غصه رسما تورو
می‌خوره!

- بیشترین شکست هایی که تو زندگیم خوردم بخاطر دروغهایی بود که باید میگفتم و نگفتم!

- شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه،بدشانسی دستش رو از رو زنگ بر نمیداره،بدبختی هم که کلا کلید داره !

- وقتی توی یک رابطه دچار احساسات شدید شدی، بدون خودت نیستی،خر درونته!

- انقدر الکی خندیدم که وقتی ناراحتم کسی جدیم نمیگیره!

- آقای مجری ما بی تربیت نیستیم،تربیت داریم منتها صلاح نمیدونیم ازش استفاده کنیم!

- بعضی ها اینقدر قشنگ دروغ میگن،آدم حیفش میاد باور نکنه!

- بطور مشکوکی داره بهم خوش میگذره،فکر کنم دارم میمیرم!

- یه عده آدم هستن که میفهمن که نفهمن اما نمیفهمن که میفهمیم نفهمن!

- باور کنید بعضی وقتها "باشه مرسی " یعنی خفه شو!

- من نظرمو به کسی تحمیل نمیکنم،اما کسی که نظرش با من مخالف است خر است،تمام شد رفت!

خداى من دوست انسانهاست

مادرم میگفت: شنیدم پسر همسایه خیلى مومن است
نمازش ترک نمى شود

زیارت عاشورا میخواند

روزه میگیرد

مسجد میرود

خیلى پسر با خداییست

لحظه اى دلم گرفت......در دلم فریاد زدم باور کنید منم ایمان دارم

دستهاى پینه بسته پدرم را دستهاى خدا میبینم

زیارت عاشورا نمى خوانم ولى گریه یتیمى در دلم عاشورا به پا میکند

به صندوق صدقه پول نمى اندازم ولى هرروز از آن دخترک فال فروش فالى را میخرم که هیچ وقت نمیخوانم

مسجد من خانه مادر بزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلى دلش شاد میشود

براى من تولد هر نوزادى تولد خداست و هربوسه اى تجلى او

مادرم، خداى من و خداى همسایه یکیست فقط من جور دیگرى او را میشناسم و به او ایمان دارم

خداى من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها


با عرض معذرت از چینیان

زشت است اینکه گیره سر از چین بیاوریم
کبریت های بی خطر از چین بیاوریم

آورده ایم هرچه شما فکر می کنید
چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم

هرچند توی کشور ایران زیاد هست
ما می رویم گورخر از چین بیاوریم

آورده ایم ما نمک از ساحل غنا
پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم

هی نیش می زنند و عسل هم نمی دهند
زنبورهای کارگر از چین بیاوریم

حالا که خشگلان همه رقاص گشته اند
صد واجب است شافنر از چین بیاوریم

خشکیده است پس بدهیدش به روسیه
دریای خشگل خزر از چین بیاوریم

تا اینکه جمعیت دو برابر شود سریع
باید که دختر و پسر از چین بیاوریم

حالا که نیست کار بزان پای کوفتن
ما می رویم گاو نر از چین بیاوریم

یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند
باید گدا و در به در از چین بیاوریم

گویند سرّ عشق نگویید و نشنوید
ما می رویم لال و کر از چین بیاوریم


با عرض معذرت از چینیان

منبر و دار

میگن منبر را از چوب درخت گردو میسازند که بسیار محکم و با کیفیت است درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب سایه و بار خوبی هم دارد
اما درخت چنار میوه ندارد سایه درست حسابی هم ندارد ازش چوبه دار میسازند دعوای این دو درخت در باغ شنیدنیست!:
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه میکنی بی بار

نه مگر ننگ هر درختی تو
کز شما ساختند چوبه دار

پس بر آشفت آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار


گفت گر منبر تو منبر بود
کار مردم نمی کشید به دار

پول

یه جوری میگن پول میخای چیکار؟ تنت سلامت ! که انگارهمه ی این خرپولا قطع نخاع هستن!!!

ﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩگر به دولت برسی مست نگردی مردیگر به ذلت برسی پست نگردی مردیاهل عالم همه بازیچه دست هوسندگر تو بازیچه این دست نگردی مردی..

سیزده درد مشترک

سیزده درد مشترک ایرانیان به مناسبت سیزده روز نوروز پرده برداری میشود:

1 - ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﺨﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ *.
*
2 - ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻠﯽ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ *.
*
3 - ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻣﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺑﺰﻧﯿﻢ *.
*
4 - ﺑﻪ ﺑﺪﺑﯿﻨﯽ ، ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺩﺍﺭﯾﻢ *.
*
5 - ﻧﻮﺍﻗﺺ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﻓﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ *.
*
6 - ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻓﻀﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ‏« ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ‏» ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ *.
*
7 - ﮐﻠﻤﻪ ﯼ ‏«ﻣﻦ ‏» ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ‏« ﻣﺎ ‏» ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ *.
*
8 - ﻏﺎﻟﺒﺎً ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ *.
*
9 - ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ *.
*
10 - ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﻋﺎﺟﺰﯾﻢ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ *.
*
-11 ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ *.
*
12 - ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ *.
*
13 - ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯼ 90 ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ *.

.

پیرمرد

پیرمرد ی چند جمله جالبی گفت که حیفم اومد به شما هم نگم :
 زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده می مونه
بخوری تموم میشه
نخوری حروم میشه
از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشه . . .

به خاطر بسپاریم
اشتباه کردن ، اشتباه نیست در اشتباه ماندن اشتباه است!
***********************
مرداب به رود گفت: چه کردی که زلالی ؟ رود گفت : گذشتم
***********************
سه چیز را فراموش نکن:
به همه نمی‌توانی کمک کنی!
همه چیز را نمیتوانی عوض کنی!
و همه تو را دوست نخواهند داشت!
***********************
صبر یعنی واکنش در بهترین فرصت نه اولین فرصت!
***********************
همیشه به خاطر داشته باش هر گاه به قله رسیدی همزمان در کنار دره ای عمیق قرار داری!
***********************
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم!
***********************
عشق در لحظه پدید می‌آید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است!
***********************
قابل اعتماد بودن ارزشمندتر از دوست داشتنی بودن است!

دو سخن

چارلی چاپلین :
من هر قدر با کار طنز، کوشش کردم تا مردم " بفهمند" اما آنها فقط " خندیدند " !

 
امام سجاد (ع) :
پدرم با برترین مردان زمان خویش در خون غلطید تا مردم " بفهمند" اما آنان فقط" گریه کردند " !

آزاد

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
 جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

ثروت های دوازده گانه


هرگز فکر نکنید با داشتن پول زیاد شما ثروتمند خواهید بود.در دنیای امروزی ثروت فراتر از پول است. ناپلون هیل در کتاب کلید طلایی 12 نوع ثروت را معرفی می کند که داشتن آنها ما را ثروتمند میکند. این ثروت های دوازده گانه عبارتند از:
 1.رویکرد ذهنی مثبت. 2.تندرستی واقعی. 3.هماهنگی در روابط انسانی. 4.رهایی از ترس. 5.امید به موفقیت. 6.نیروی ایمان. 7.اشتیاق به بخشش و سهیم شدن داشته های خود. 8.عشق ورزیدن به کار. 9.تعصب نداشتن به همه موضوعات. 10.انضباط شخصی. 11.توانایی درک دیگران. 12.امنیت اقتصادی.

بیسکویت

یادمه هشت سالم بود
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت
ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم
ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود

الان پنجاه سالمه ،اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن

از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!!!!!!!

جملات سنگین


گنجشکی که از مترسک بترسد،از گرسنگی میمیرد
(چگوارا)

شکست آن نیست که زمین بخوری، آن است که نتوانی بلند شوی
(گاندی)

اتوبوس از مینی بوس بزرگتر است
(احمدی نژاد)

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔریست



 ۱۶۸ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ بعد ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ علمای دینی ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ورود ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ !
اﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ واکسن ﺁﺑﻠﻪ نزند ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ ملاهای نادان بر ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿشتر بود، پولدارها ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ دیگران نیز در خانه ها پنهان میشدند.
پس از مدتی چند نفر را آوردند ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪانشان ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ.
ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺧﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ به امیر کبیر ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ نادانی مرده اند.

اﻣﯿﺮ کبیر ﮔﻔﺖ : ﻣﺴﺌﻮﻝ نادانیشان ﻧﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ به اندازه کافی ﻣﺪﺭﺳﻪ ساخته بودیم ملاها ﺑﺴﺎﻃﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ کرده بودند.
دوران افول و عقب ماندگی ملتها زمانی شروع شد که
; جای اندیشیدن را "تقلید" ,
جای تلاش و کوشش را "دعا" ,
جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را "قناعت"
و جای اراده برای رفتن و رسیدن را "قسمت" گرفت ........

کفن

فروش کفن ضد عذاب قبر 370 دلار ناقابل!
جوبلی احمد هوجا که یکی از عالمان دینی و خطیبان مشهور در ترکیه است در دکان (فروشگاه) اینترنتی خود کفن های ضد عذاب قبر به قیمت 370 دلار میفروشد،قیمت یک کفن معمولی در ترکیه 70 لیر است.
او گفته روی این کفن ها از پوست آهو ادعیه ها و اسماء الهی نوشته شده که مرده را در شب اول قبر از عذاب الهی دور می کند و از عذاب شب اول قبر کم می کند!!
http://www.asriran.com/fa/news/377931
منتظر محصولات جدید ما مانند تله کابین عبور از پل صراط، جلیقه ضد آتش جهنم و امثالهم هم باشید


به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سرانجام بد داشتیم

فرزند

✅از روانشناسی پرسیدند بهترین الگو برای پیروی چیست ؟
گفت :کودکان بهترین الگو هستند .
گفت :کودکان که هیچ نمی دانند .
گفت :::
سخت در اشتباهید .
✅کودک چهار خصوصیت دارد که نباید هیچگاه فراموش کرد ....
⚪اول اینکه ''
بی دلیل همیشه شاد هستند .
⚪دوم اینکه
همیشه سرشان به کاری مشغول است .
⚪و سوم ...
وقتی چیزی را میخواهند تا بدست نیاورند دست از اصرار بر نمی دارند.
⚪و سرانجام اینکه .....''
براحتی ''''''''''''
''گریه می کنند .'''

✅امروز یه چیز جدید یاد گرفتم..بد نیست برای شما هم بنویسم:
✅معنی فرزند چیست؟
فرزند ترکیب دو واژه است..
⚪"فر" به زبان زرتشت به معنی شکوه
⚪و "زند" به معنی زندگی است

✅و فرزند یعنی
 "شکوه زندگی"..

قلم قاضی

ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ :
ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ
ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟!
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ
ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ...

مادر

واقعا ارزش خوندن داره....!

کودکی که اماده تولد بود،نزد خدا رفت وپرسید:میگویندفردا مرا به جایی دیگر برای زندگی میفرستید،اما من چگونه میتوانم دوری شما را تحمل کنم؟؟؟خداوند پاسخ داد:فرشته ای با تو خواهم فرستاد.اما کودک که همچنان احساس دلتنگی میکرد با بغض آکنده از عشق گفت:اما هرگاه دلم برای شماتنگ شد چه کنم؟چگونه میتوانم با شما صحبت کنم؟؟؟خداوند اورا نوازش کرد وگفت: فرشته ات دعا کردن وعشق را به توخواهدآموخت.کودک دوباره بهانه گرفت وادامه داد: اما من همیشه از غم دوری شما در عذاب خواهم بود.خداوند لبخندی زد و گفت:فرشته مهربان من همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد وراه بازگشت به آغوش مرا به تو خواهد آموخت.گرچه من همیشه در کنارتو هستم.در آن هنگام بهشت ارام بود،اما صدایی از زمین شنیده میشد کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا من فرشته ام را با چه نامی میتوانم صدا کنم ؟؟؟
خداوند پاسخ داد : <<<مادر>>>
به سلامتیه همه مادرا

گاج

دیگر نگران شب اول قبر نباشید!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 
 .
گاج منتشر کرد.
مجموعه سوالات شب اول قبر با پاسخ های طبقه بندی شده

معرفی۵شیرزن پر افتخار ایران باستان

معرفی۵شیرزن پر افتخار ایران باستان
..
1
یوتاب:
سردار زن ایرانی که خواهر آریو برزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است.
از او به عنوان شاه آتروپاتان(آذربایجان)در سالهای20قبل میلاد تا20پس از میلاد یاد شده است.
وی در راه وطن کشته شد و نامی جاوید از خود برجای گذاشت.
2
آرتمیز:
نخستین و تنها زن دریا سالار جهان تا به امروز،او به سال480پیش میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میکرد.
تاریخ نویسان یونان اورا در زیبایی ،متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.
آرتمیس نیز درست میباشد.
3
آتوسا:
ملکه بیش از 28کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش.در لشگر کشی های داریوش یاور فکری و روحی وی بوده.
4
آرتا دخت:
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی.
5
آزرمی دخت:
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631میلادی.او دختر خسرو پرویز بود که پس از گشتاسب بنده،بر چندین کشور آسیایی پادشاهی میکرد.
سی و دومین پادشاه ساسانی بود.

درشکه


وقتی دیدم درشکه را اسب میکشد و انعام را درشکه چی میبرد و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند تا کم ببیند و کم بخورد و دم نزند!
همه چیز را فهمیدم...
تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردم نگون بختی که روی گنج نشسته اند ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج میبرند!

"صادق هدایت"

درک

ما یه معلم داشتیم خیلی بچه ها رو درک میکرد .
میگفت : اشکال نداره درس نخونین . جامعه حمال هم لازم داره . !!!!
تا جایی که میدونم اکثرا هم به حرفش گوش دادن !
اکثرا هم الان یا مازاراتی دارن یا پورشه و یا بساز بفروش موفقن .
یه خرخون هم داشتیم که همیشه کتکش میزدیم . اون لیسانس ریاضی گرفت , الان داره مسافر کشی میکنه .
کاش بیشتر کتکش میزدیم , اونم درس نمیخوند الان یه ۲۰۶ داشت حداقل !

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد
عید می آید و اجناس گران خواهد شد
همسرت چند ورق لیست به تو خواهد داد
کل اعضای وجودت نگران خواهد شد
میزنی ساز مخالف دو سه روزى اما
عاقبت هرچه که او گفت: همان خواهد شد
پول را با علف خرس یکى میدانند
فکر کردید که منطق سرشان خواهد شد؟
کل عیدى و حقوقت به شبى خواهد رفت
برسر جیب بغل، فاتحه خوان باید شد....!!!

داعشى

داعشى جلوى ماشین یک مسیحى وهمسرش را گرفت وپرسید: مسلمان هستى یا مسیحى؟
مسیحى جواب داد: مسلمانم..
داعشى گفت اگر مسلمانى ایه اى از قرآن برایم بیاور..
مسیحى سطرى از انجیل برایش خواند..
داعشى گفت: درست است مى توانى بروى..
بعد ازدورشدن همسرش به او گفت: چراریسک کردى وبه او گفتى مسلمانى شاید مارا مى کشت..
مسیحى گفت: انها اگر قرآن رابلد بودند آدم نمى کشتند
خاطرات خبرنگار فرانسوی در لیبی به همراه خانم فرانسویش..
نقل از شبکه العالم

بیچاره ایم

مریدی بر سرزنان نزد شیخ برفت ، رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد. فغان و ناله از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم. مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است. فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده. پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود. فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم. و مریدان خون بگریستند .

شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟ فرمود : به زنبور بی عسل.عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت. فرمود : واقعیت که داشت . و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.
شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟ فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست. و مریدان از هوش برفتندی

مدیریت

اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود

ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

 

اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا می‌دهند

ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا می‌شود

 ادامه دارد  ادامه مطلب ...

پفک

پفک بسته ای هزار تومن، تازه نصفشم خالیه!
یه زمانی رو زمین پفک می دیدیم جفت پا می رفتیم روش که له بشه و کیف کنیم، الان باید دو دستی از رو زمین برداریمش، پوفش کنیم، بوسش کنیم، بذاریم دهنمون

بیکاری

جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید

مرا استخدام می کنید؟

یارو گفت مدرک چی داری ؟

گفت لیسانس

یاروگفت یه کاری برات دارم حقوقشم خوبه پسره قبول کرد

یارو گفت : ما اینجا میمون نداریم میتونی بری تو پوست میمون تو قفس تا میمون برامون بیاد,

چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود .

پسره توی قفس پشتک وارو میزد از میله ها بالا پائین میرفت .

جو گیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره داد زد کمک

شیره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهانش گفت آبرو ریزی نکن من فوق لیسانس دارم!!

داستان های قشنگ

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان روغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

ایران بزرگترین تردمیل دنیاست

آیا می دانستید :

ایران بزرگترین تردمیل دنیاست؟!!

چون هرچقد بدویی به هیچ جا نمیرسی!!

اگه ورزشی به نام "سگ دو" وجود داشت ما ایرانیا حتما توش می تونستیم یه خودی نشون بدیم... !!!

تخصص

بنظرتون بعضی ها!!!!!!!!!!اختلاس میکنن مال همینه که:

وقتی بچه بودم دعا میکردم که خدا به من یه دوچرخه بده.
بعد فهمیدم که تخصص خدا در دادن چیزهای دیگه است.
بخاطر همین یه دوچرخه دزدیدمو از خدا خواستم که منو ببخشه!

انسانیت

چند وقت پیش با پدر و مادر و برادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها

افراد زیادی اونجا نبودن , 4 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70سالشون بود

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان حدود 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم !!

بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و باخوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشونداده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکردروکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفرمشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم روبهشون بدم ،به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده !!

,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد !!

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود ,

اما

اونجایی خیلی تعجب کردم که امروز با دوستام داشتیم از کنار سینما رد می شدیم که ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر

بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,,

از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو باباخطاب میکنه

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش

به محض اینکه برگشت من رو شناخت ,

یه ذره رنگ و روش پرید

اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,,

همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداشاو جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونمو خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,

,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,,

 همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم

البته اونانمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,,

 پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سربرج برامون نمونده ,,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ماهردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,,

بعد امدم بیرون یه جوری فیلمبازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,


ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادیماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,,

گفت داداشمی ,, پولغذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو نبرم,,

این و گفت و رفت (فک کنم رفت تو افق واقعن !!)

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه

که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به در و دیوار

نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,,

عکس العمل مردم بعد از تاخیر مترو

عکس العمل مردم بعد از تاخیر مترو:


ژاپن 10 ثانیه تاخیر: شکایت از واحد حمل و نقل


ایران بعد 3 دقیقه: مسئولین بی کفایت ، الآن آمریکا بود خود رئیس جمهور میومد اینجا از ما عذر خواهی میکرد.


افغانستان بعد از 30 دقیقه: [آخه مگه افغانستانم مترو داره؟]


چین بعد از یک ساعت:晁盖这遗言好没道理

وضعیت

وضعیت طوری شده که هر کی نیکی می‌کنه پای لرزش هم می‌شینه!

مهنس المانی و مدیر ایرانی

مردی در یک بالن در حال پرواز کردن بود که متوجه شد گم شده است. در حالی که ارتفاع بالن را کم می‌کرد، مردی را دید.

مرد بالن‌سوار فریاد زد: "ببخشید، می‌توانید به من کمک کنید. من به دوستم قول دادم که نیم ساعت پیش او را ملاقات کنم، اما حالا نمی‌دانم کجا هستم."

مرد روی زمین پاسخ داد: "بله. شما در یک بالن در ارتفاع حدود 10 متر از سطح زمین معلق هستید. شما از شمال بین 40 و 42 درجه عرض جغرافیایی و از غرب بین 58 و 60 درجه طول جغرافیایی قرار دارید."

مرد بالن‌سوار پاسخ داد: "شما باید مهندس المانی باشید."

مرد روی زمین گفت: "بله. از کجا فهمیدی؟"

مرد بالن‌سوار گفت: "خوب، همه چیزهایی که گفتی از نظر فنی درست است، اما من نمی‌دانم با اطلاعاتی که دادی چکار کنم و در حقیقت هنوز گمشده هستم."

مرد روی زمین پاسخ داد: "شما باید مدیر ایرانی باشید."

مرد بالن‌سوار گفت: "بله من مدیر هستم، اما از کجا فهمیدی؟"

مرد روی زمین گفت: "خوب، شما نمی‌دانی کجا هستی و نمی‌دانی کجا می‌روی! شما قولی داده‌ای اما نمی‌دانی آن را چگونه عملی کنی و انتظار داری من مشکلت را حل کنم!!

بینوایان

بینوایان

با جلد گالینکور زرکوب

شیک و پیک

چاق و چلِّه

به قیمت

خرج یک ماه بینوایان

به بازار آمد

تا دختر عالیجناب "ایکس"

در ویلای اختصاصی شمال

فصل فصل بخواند

و به گیس کوزت های جهان

قاه قاه

گریه کند!

یه روز

یک روز یه ترکه...

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و
سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو،
برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم


یه روز یه رشتیه..

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.


یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد


یه روز یه قزوینی یه...

به نام علامه دهخدا ؛

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد

یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی



تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!!

و اینجوری شادیم